عنوان
نعمت بودن خیر و شر، فلسفه بلا و بیماری در اسلام
پدیدآورسازمانی
مدرسه فقاهت
محل نشر
قم
تاریخ نشر
1399/03/09
اندازه
13MB
زبان
فارسی
یادداشت
نعمت بودن خیر و شر
نسبی ونقمت بودن خیرو شرَ. باید توجه داشت که بلاها ومصیبت ها اگر انسان از آنها بهره برداری مثبت کند وبا صبر و استقامت در مقابل آنها خود را به کمال برساند چهره نعمت پیدا می کنند. اما اگر انسان مقابل سختی ها و بلا ها بی تابی و جزع و فزع و شِکوه کند دراین فرض، گرفتاری ها ومصیبت ها واقعاً برای او بلا خواهد بود – حضرت یعقوب در فراق یوسف فرمود: ﴿إنَما اشکو بثَی و حُزنی الی الله و اعلم من الله ما لا تعلمون﴾[1] ، همانا پراکندگی احوال و غم و اندوهم را به خدا شکایت می برم و من از لطف خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید» و در جای دیگر فرمود: فصبر جمیل [2] - یعنی صبر من بدون شکوه وزیبا است. در اینجا است که حزن و غم و سختیِ فراق و فرزند، تبدیل به نعمت می شود.
سختی باعث سعادت
همانطورنعمتهای دنیا ممکن است مایه رفاه و سعادت ویا سبب بدبختی و فساد شوند بدبختی ها و سختی هم ممکن است باعث سعادت یا نعمت شوند واین بستگی دارد به اشخاص و افراد و نحوه مواجهه و برخورد آنها با نعمت ها وبلاها - بنابراین نعمت بودنِ نعمت، بستگی دارد به نوع عکس العمل انسان در برابر آن نعمت که شاکر باشد یا کَفورهمچنین بدبختی ونعمت بودن بستگی دارد به عکس العمل انسان در مقابل آن که صابر و خویشتن دار باشد یا سُست و بی اراده و وحشت زده و مضطرب از این رو یک چیز نسبت به دو شخص وضعش مختلف می شود برای یکی نعمت است و برای دیگری نعمت، لذا می گوییم نعمت ونقمت نسبی هستند ، ملاصدرا در جلد هفتم اسفار خیرو شر را نسبی می داند می فرماید: « و لیس فی الوجود ما هو مذموم حقیقة بل اعتباراً فقط[3] » یعنی در عالم هستی چیزی که حقیقتة نکوهیده باشد بلکه فقط اعتباری است اگر هستی چیزی مذموم بود اعتباری است نه حقیقی یعنی شرش اضافی و نسبت به غیر است مثلا اگر شهوت بد است به اعتبار فساد و فحشاء می باشد نه از جهت ضرورة تکثیر نسل و بقاء انسان وحیوان ویا اگر مار و عقرب بد هست برای این است که سلامتی را از بین می برند والَا مثل مار وعقرب وهر درنده و گزنده ای در کلَ نظام هستی وجودشان برای خودشان خیر است باران برای برزگر خیر است و آفتاب برای کوزه گر و باد برای خرمن کوب و نیامدن باد برای باغبان میوه دار. حضرت موسی (ع) مورد خطاب قرار گرفت که یا نبی الله فقط چهار خانه را بررسی کن واز صاحبشان بپرس چه می خواهند، مطلب برایت روشن می شود – از برزگر پرسید گفت: باران بیاید که دانه های افشانده سبز شوند و از کوزه گر پرسید گفت: آفتاب بیاید برای خشک شدن کوزه هایم. از خرمن کوب پرسید گفت: باد بیاید برای پاک کردن خرمن و باغبان گفت: باد نوزد جهت از بین نرفتن میوه ها تا مشتری ها برسند[4] » مولوی: زهرمار آن مار را باشد حیات نسبتش با آدمی آمد ممات؟
پس خیر وشرّ نسبی است وکلاً تمام مشکلاتی که برای انسان است بالعرض می باشد مثلاً غذا و تغذیّه خوب است ولی لوازم شرّی را هم دارد.
حافظ: پیر ما گفت خطا در قلم صُنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
درخت لیمو دارای خارهای سمی و تلخ است که اگر اینها نبود لیموی شیرین که برای تب و سرما خوردگی خوب است به بار نمی آمد و پا مژه های چشم که برای جلوگیری از ورود آفات به چشم روی هم می آیند و بصورت شبکه واقع می شوند برای محافظت از چشم ؟ خلاصه باید به مجموع جهان هستی نگاه کرد واشیاء را با هم ملاحظه کرد نه به یک جنبه و یک جزء ویک عضو.
کلام بو علی درباب خیر و شرّ:
بو علی در کتاب شفا می گوید: آب دهان انسان کُشنده مار است به خصوص اگر روزه دار باشد، ریق الانسان الصائم قتّالة للهوَام، هامَة: ما کان له سمَ کالحیَة [5] .
بو علی سینا در کتاب اشارات در قیاسی بودن خیر و شر می گوید: فانَا اذا تأملنا فی ذلک (مثل البَرد المفسد للثمار و السحاب الّذی نمنع القصارعن فعله... وکالأفعال المزمومة مثل الظلم والاخلاق الرذیلة مثل الجُبن و البُخل و کالآلام والغموم و غیر ذلک وجدنا الالبَرد فی نفسه من حیث هو کیفیة مّا اوبالقیاس الی علیَة الموجبة له، لیس بشرَ بل هو کمال من الکمالات اللائقة بها والبَرد انَما صار شرَاً بالعرض لإقتضائه ذلک و کذ لک السَحاب – والظلم بما انه یصدر من القوَة الغضبیَة مثلاً بِشَرٍّ بل یکون شرا ًبالقیاس الی المظلوم ... فالشرور امور اضافیَه مقیسةٌ الی افراد اشخاص معیَنة و اما فی نفسها وبالقیاس الی الکل فلا شراصلاً[6] ).
آری مصائب وبلاها نعمتهای بزرگی هستند که باید در برار آنها سپاسگزار خدا بود چون نعمتهائی هستند که در چهره قهر و غضب تجلَی می کنند از این قهر و غضب ها باید به نوبه خود سپاسگزاری کرد و باید توجه داشت با توجه به نظریَه نسبیَت. مصیب و بلا، بستگی دارد به طرز واکنش و عکس العمل انسان در برابر آنها ما می توانیم همه مصیبت ها را تبدیل به نعمت کنیم ونیز تهدیدها را تبدیل به فرصت همانطور که می توانیم نعمت ها را با کفران و ناسپاسی تبدیل به بلا و مصیبت کنیم ودر دامن سختی ها راحتی ها وآسایش ها را پرورش دهیم.
روسو وتربیَت کودک
شهید مطهّری می نویسد: روسو کتابی دارد به نام « اَمیل » که در رشته _و فنَ تربیت کودک نوشته است. کتاب جالبی است اَمیل نام کودکی افسانه ای و فرضی است که وی او را در کتاب خود تحت تربیت قرار می دهد و به همه جنبه های جسمی و روانی او توجه می کند ودر همه موارد ایده روسو این است که اَمیل را در حال تمرین و مُمارست و دست و پنجه نرم کردن با طبیعت در سختی ها قرار دهد. وی معتقد است بد بخت ترین کودکان آنهائی هستند که والدین آنها، آنها را در ناز و نعمت پرورش می دهند و نمی گذارند سردی و گرمی دنیا به آنها برسد که این گونه کودکان در مقابل سختی ها حسَاس می شوند ومثل یک ساقه نازک درخت در مقابل هر نسیمی می لرزند و کمتر طعم نعمتها را درک می کنند [7]
خودکشی صادق هدایت
صادق هدایت که خودکشی کرد یکی از عواملش این بود که اشراف زاده بود که پول توجیبی بیش از حدِّ کفایت داشت اما فکر صحیح و منظم نداشت وازموهبت ایمان به خدا بی بهره بود و جهان را مانند خود بیهوده و پوچ و اَبلَه می دانست – اوبا این فکر دیگر نمی توانست از این جهان لذت ببرد لذا دست به خودکشی زد. نتیجه ناز پروردگی این است که دنیا را سراسر لذَت های مادَی و بی هدف می بیند و در نهایت خودکشی می کند[8] .
غلام ناز پرورده
سعدی درگلستان داستانی را از ناز پروردگی و کُفران نعمت نقل می کند می گوید: پادشاهی با غلامی در کِشتی نشست غلام که تاکنون دریا ندیده بود و زحمت و رنج کشتی را نیازموده بود به گریه و زاری پرداخت لرزه براندامش افتاد، هرچه مهربانی کردند آرام نگرفت و پادشاه از دست او ناراحت بود و چاره ای نداشت، حکیمی در آن کشتی بود، به پادشاه گفت: اگر دستور بدهی من اورا به طریقی خاموش می کنم گفت: نهایت لطف و کَرَم است حکیم دستور داد غلام را به دریا انداختند، چند غوطه که در آب خورد موی سرش را گرفتند آوردند نزدیک کشتی، غلام با دو دست به کشتی آویزان شد وقتی وارد کشتی شد گوشه ای نشست و آرام گرفت پادشاه تعجَب کرد پرسید حکیم این کار چه بود؟ حکیم گفت :« این غلام از اول زحمت و رنج غرق شدن را نچشیده بود و قدر سلامت کشتی را نمی دانست وهمچنین قدرعافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید[9] .
بلی شرط استفاده از لذَت ها آشنا شدن با رنجها وسختی ها است. طبقه مرفه جامعه لذَت حیات و ارزش زندگی و قدر نعمت ها را درک نمی کنند و سِرِّیک موضوع کوچک دلسرد می شوند ودست به خودکشی می زنند.
فرمول تضادَ
از بحثهای گذشته به این نتیجه رسیدیم که فرمول اصلی آفرینش جهان. فرمول تضاد است و دنیا جز مجموعه ای از اضداد و هستی ،نیستی، صحّت و مرض و بلاء و عافیت وخوب و بد، مرگ و حیات، بقاء و فناء، پیری و جوانی و در نهایت خوشبختی وبد بختی چیز دیگری نیست به قول سعدی: گنج و مار و گل و خار و غم و شادی بهمند.
مولوی می گوید:
رنج گنج آمد که رحمتها در اواست مغز تازه شد ، چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد صبرکن برغم و سستی و درد
آن بهاران مضمر است اندر خزان دربهار است آن خزان مگریز ازآن
همره غم باش وبا وحشت بساز می طلب در مرگ خود عمر دراز
این که جهان تغییر می کند ناشی از تضاد است اگر تضاد نبا شد تکامل هم در جهان نیست تضاد هم عامل تخریب است وهم عامل ساختن. تنوع و تکامل معلول تضاد است – نا جنگ و نزاع بین اجزاء و عناصر طبیعت نباشد ، مزاج متوسط و ترکیب جدید پیدا نمی شود. از دید فلسفی قابلیت ماده از برای پذیرش صورتهای گوناگون و تضاد صورتهای عارض بر ماده هم عامل تخریب است وهم عامل ساختن ،تخریب گذشته وساختن آینده صورتهای کهنه می روند و صورتهای تازه می آیند پس درست است بگوئیم تضاد منشاء خیر است و نظام جهان برآن استوار است.
مولوی می گوید: عاشقم بر لطف و بر قهرش به جدَ این عجب من عاشق این هر دو ضدَ.
تضادّ بین صُوَرِ نوعیّه
ملَا صدرا در جلد دوَم اسفار در بحث صور نوعیَه فصلی تحت عنوان « نحوه وجود کائنات چه گونه وجودی است » یعنی موجودات حادث به حدوث زمانی می گوید: میان صور تضاد برقرار است وکیفیَات اولیَه فسادمی پذیرند وهر مادَه ای قابلیَت صور متضاد را دارد از این رو هر موجودی دو نوع شایستگی متضاد در آن هست یکی از ناحیَه صورت ویکی از ناحیَه مادَه، صورت می خواهد باقی بماند ووضع موجود را حفظ کند ومادَه اقتنضاء ودرخواست تغییر حالت دارد لذا صورتی ضدَ صورة اولیَه به خو.د می گیرد- مثلاً نطفه علقه می شود – علقه مضقه می شود ومضقه صورت استخوان به خود می گیرد وبعد روی استخوان گوشت می آید ویا نطفه تخم مرغ می شود وتخم مرغ جوجه . اینها صور نوعیَه مختلف ومتضاد هستند ومادَه در تکامل باعث رفتن صورت قبلی وآمدن بعدی می شود وامکان ندارد دو استحقاق و دو اقتضاء در آنِ واحد جمع شوند وصورت ها دائماً در امتداد زمان تغییر می کند ومادَه مشترکه بین آنها محفوظ است – مادَه بین صورت ها دست به دست می شود وبه خاطر همین عدالت و رعایت استحقاق ها است که نظام عالَم بر بقاء انواع مستقرَ است نه افراد[10] .
پس مادَه اقتضای تغییر وتبدَل صورت را دارد وصورت اقتضای ماندن را واین دو اقتضاء در ماده متضاد هستند وماده غالب می شود وایجاب می کند نقش ها دائماً تغییر کنند و عوض شوند.
تضادّ باعث دوام فیض
باز ملاصدرا سخن دیگری دارد: لولا التضادَ ما صح َدوام الفیض عن المبدأ الجواد، اگر تضاد نمی بود ادامه فیض از خدای بخشنده صورت نمی گرفت[11] .به تعبیر شهید مطهری جهان پر از قطع ها و وصل ها است، بریدن ها و دوختن ها، قیچی کردن ها و سوزن زدن ها است و این لازمه ساختمان مخصوص این عالم است. مادّه جهان همچون سرمایه ای در گردش می باشد و وسود هایی که تولید می کند گرو جریان و گردش آن است. اگر جهان ثابت و غیر متغیر بود مانند سرمایه های راکد می شد که نه سودی تولید می کند و نه زیانی به بار می آورد. وقتی مجموع سرمایه هارا در کل جهان نه در یک بازار در نظر بگیریم دیگر زیانی وجود ندارد و جریان سرمایه ها حتما مفید و زاینده سود و ثروت اند در نظام جهان نیز به کار افتادنِ همه موادِ هستی که به وسیله فرمول قابلیَت مادَه و تضادَ صورت ها انجام می گیرد قطعاً سود آور است و جهان را به سمت کمال سوق می دهد در منطق دیالکتیک مسئله تضادَ فوق العادَه تلقی شده ومبنای جهان بینی دیالکتیکی قرار گرفته. البته قبل از ظهور این فلسفه، فلاسفه و عُرفای اسلامی به اصل تضادَ توجه کرده و نکات جالبی بیان کردند. طنطاوی در تفسیر الجواهر[12] ازسقراط استاد افلاطون نقل می کند وی « اصل تضادَ» را به عنوان دلیلی برای اثبات زندگی پس از مرگ به کار می برده است.