عنوان
مرگ مغزی
پدیدآورسازمانی
مدرسه فقاهت
محل نشر
قم
تاریخ نشر
1375/04/05
اندازه
18MB
زبان
فارسی
یادداشت
بحث در مورد کسانی است که به مرگ مغزی مبتلا شده اند و مغزشان از کار می افتد و قابل بازگشت نیست ولی قلبشان کار می کند و با تنفس مصنوعی به حیات نباتی خود ادامه می دهند. بحث در این است که اینها جزء احیاء هستند و یا اموات و به تناسب احکامی در مورد آنها مطرح می شود.
بحث به اینجا رسید که در آیات و روایات اسلامی اهمیت فوق العاده ای برای قلب ذکر شده است و قلب به عنوان مهمترین عضو بدن و کانون ادراکات و مرکز ایمان و علم و مرکز تصمیم گیری و عواطف ذکر شده است. این نشان می دهد که تا قلب کار می کند در واقع عضو مهم حیات هنوز زنده است بنابراین نمی شود به کسانی که به مرگ مغزی مبتلا شده اند میّت اطلاق کرد.
باید دید قلب در این آیات و روایات به چه معنا است آیا به معنای همین عضو مخصوص است یا اینکه معنای دیگری دارد یعنی معنایی مجازی و ثانوی دارد و به عقل و یا روح و یا هوش می باشد.
برای بررسی این مسأله باید به سراغ کلمات ارباب لغت رویم:
در کتاب مفردات راغب که شاید بهترین کتاب در تفسیر کلمات قرآن است در مورد قلب آمده است: معنای مصدری قلب این است که قلب به معنای دگرگون ساختن چیزی از صورتی به صورت دیگری است.
در بیان معنای اسمی می گوید: و یعبّر بالقلب عن المعانی تختص به من الروح و العلم و الشجاعة و غیر ذلک.
بنابراین فلانی دارای قلب است یعنی علم و یا شجاعت دارد.
بعد ایشان به آیاتی از قرآن استناد می کند که قلب به این معانی آمده است.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان در ذیل اولین آیه ای که کلمه ی قلب در آن به کار رفته است (آیه، 7 سوره بقره) می گوید: و سمی القلب قلبا لتقلبه بالخواطر (یعنی خاطرات آن را دگرگون می کند) بنابراین معنای اصلی آن همان دگرگون کردن و انقلاب است.
بعد به قول شاعر تمسک می کند: ما سمی القلب الا من تقلّبه
قلب را به این دلیل قلب گفته اند که در زمان یک فکر و خاطره ی جدیدی دارد.
بعد اضافه می کند: و الفؤاد محل القلب و الصدر محل الفؤاد
بعد در جای دیگر از تفسیر خود می گوید: و القلب محل العلم و طریقه اما السماع او الرؤیة
یعنی قلب محل علم است و طریق علم یا مطالبی است که انسان از دیگران می شنود یا از طریق آزمایشات و تجربیات و مشاهدات می بیبیند.
در لسان العرب نیز در مورد قلب آمده است: القلب تحویل الشیء عن وجهه ... القلب مضغة من الفؤاد (قلب قطعه گوشتی از فؤاد است. یعنی فؤاد متشکل از قطعات مختلف گوشت است که بخشی از آن قلب است.) معلقة بالنیاط (که توسط رگها آویزان است) و قد یعبر بالقلب عن العقل نقول: این ذهب قلبک (یعنی عقل و هوشت کجا رفته است؟) و قال الله تعالی: لمن کان له قلب ای عقل
در مجمع البحرین در تفسیر آیه ﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكْرَىٰ لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾[1] می گوید: ای عقل
در المنجد آمده است القلب عضو صنوبری الشکل موجع فی الجانب الایسر من الصدر و هو اهم اعضاء الحرکة الجمویة (گردش خون)
بعد اضافه می کند که قلب به معنای عقل هم می آید.
از مجموع اینها نتیجه گرفته می شود که قلب در لغت صرفا به معنای عضو صنوبری نیست بلکه معانی دیگری هم دارد.
آیات را هم باید حمل بر این معانی کنیم. بنابراین آیه ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا﴾[2] به این معنا است که عقل دارند ولی آن را به کار نمی اندازند.
برای این کار شاهد خوبی در کلام مولی علی علیه السلام که فرمود: (فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَ لَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ وَ أَسْفَلُهُ أَعْلَاهُ) واضح است که با ترک امر به معروف و نهی از منکر، قلبی که در سینه است وارونه نمی شود بلکه عقل انسان وارونه می شود و معروف را منکر و منکر را معروف می پندارد.
اگر چنین باشد دیگر نمی توان گفت که قلب مهمترین عضو بدن است و در نتیجه کسی که دچار مرگ مغزی شده است ولی قلبش سالم است هنوز در قید حیات می باشد.
با این حال در آیات عبارتی بود که باید مورد عنایت باشد و آن آیه 46 سوره ی حج است که می فرماید: ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُور﴾[3] این آیه چایگاه قلب را در سینه ها می داند که جایگاه همان قلب صنوبری است.
با این حال می توان گفت که بین ادراکات و حرکات قلب رابطه ی نزدیکی است. انسانی هنگامی که اراده بر انجام کاری می کند در قلبش احساس حالتی می کند مثلا اگر حادثه ی دردناکی برای او نقل کنند قلبش منقبض می شود و یا درد می گیرد. گاه ضربان قلبش تند می شود. گاه افرادی بر اثر شنیدن یک حادثه ی دردناک قلبشان از کار می افتد. حتی وقتی بر اثر خبری تلخ زانو سست می شود و آن به سبب این است که کار قلب عوض می شود و جریان خون نیز تغییر می کند و در زانو منعکس می شود. البته خبر ناگوار و مانند آن در تمامی اعضاء اثر می گذارد ولی این اثر در قلب بیشتر حس می شود.
البته این ادراکات از روح انسان سرچشمه می گیرد و قلب انسان محل ظهور آن ادراکات است یعنی آن ادراکات خود را در قلب منعکس می کند مانند چشمه ای که از بالا جاری است و در جایی جمع می شود.
از طرفی مغز هم کانون تفکرات است به همین دلیل اگر زیاد مطالعه کنیم مغزمان درد می گیرد و یا داغ می شود ولی باز نمی توان انکار کرد که این تفکرات با قلب هم یک نوع ارتباطی دارند.
از مجموع اینها نتیجه می گیریم که قلب به هر حال عضو بسیار مهمی است و کسی که مبتلا به مرگ مغزی شده است ولی قلبش کار می کند نمی توان او را جزء اموات به حساب آورد و احکام مرده ها را بر او جاری کرد. باید علاوه بر مغز، قلب هم از کار بیفتد و الا در عرف عام مرگ هنوز حاصل نشده است.
ما در مسائل شرعیه تابع عرف عام هستیم نه عرف خاص. بنابراین اگر اطباء که عرف خاص هستند بگویند کسی که دچار مرگ مغزی شده است مرده است حرف آنها حجت نیست.
اما نکته ی دوم: (نکته ی اول در مورد بررسی قلب از منظر آیات و روایات بود)
آیا بین حیات و ممات واسطه ای هست؟ یعنی آیا شق ثالثی هم وجود دارد؟ اگر چنین واسطه ای در کار نباشد باید بگوییم همه ی مردم یا زنده هستند و یا مرده. اگر حیات ثابت باشد تمامی احکام حیات بر آن بار می شود و اگر ممات ثابت باشد هکذا.
در نتیجه ما در مسأله ی مرگ مغزی سر دو راهی هستیم و باید ببینیم فرد مزبور زنده است یا مرده هر کدام ثابت شود تمامی احکام احیاء و یا ممات هم بر آن بار می شود.
اما اگر بگوییم که بین این دو حالت سومی هم هست می توان در میان احکامی که قبلا مطرح کرده ایم قائل به تفصیل شویم.
برای بیان این مسأله می پرسیم: گردن کسی را زده اند و مشغول دست و پا می زند آیا او مرده است یا زنده؟
اگر زنده است می پرسیم: آیا در عرف عقلاء وکیل او می تواند معامله ای بکند و نافذ باشد و یا می تواند زوجه ای را به عقد او در آورد؟ واضح است که عرف عقلاء می گوید: او هرچند زنده است ولی وکیل او نمی تواند چنین کند.
همچنین نمی توان او را در حالی که در حال دست و پا زدن است غسل داد و نماز خواند و کفن و دفن کرد. پس مرده نیست. از آن طرف اگر کسی در آن حال انگشت دست او را قطع کند او را قصاص نمی کنند و انگشت دست او را قطع نمی کنند. اطلاقات ادله ی قصاص این مورد را نمی گیرد بلکه آن اطلاقات حیات مستقر را شامل می شود پس او زنده نیست. واقعیت این است که او در بین حیات و ممات است.
همچنین فردی که در حال احتضار است و آستانه ی مرگ قرار دارد در واقع بین حیات و ممات است که ورثه ی او در آن حال اموال او را تقسیم نمی کنند و زنش عده ی وفات نگه نمی دارد زیرا هنوز نمرده است ولی از آن طرف اگر مجتهد است کسی از او تقلید ابتدایی نمی کند زیرا زنده ی کامل نیست.
در احکام صید و ذبائح آمده است که حیوانی که می خواهند سرش را ببرند باید حیات مستقر داشته باشد. یعنی حیات او به گونه ای نباشد که بین حیات و ممات قرار دارد.
در مورد مرگ مغزی هم همین حالت سوم جاری است. مرگ مغزی مانند کسی است که مغزش متلاشی شده است و یا از بدن فرد جدا شده است.
بنابراین عرفا حالت سومی که بین حیات و ممات است وجود دارد بدین منظور باید احکام هفت گانه ای که در اول بحث مرگ مغزی در مورد چنین فردی بیان کردیم را تک تک بحث کنیم و ببینیم کدام یک از آنها جاری است و کدام یک نیست.
از جمله مسائل این است که حفظ نفس مؤمن واجب است و باید به او آب و غذا داد و اگر می شود باید او را به بیمارستان رساند. اینکه می گویند: اگر مصدوم را به بیمارستان ببریم مدتی طول می کشد تا بی گناهی ما ثابت شود نمی تواند مانع از بردن فرد به بیمارستان شود. در راه انجام وظیفه این مقدار معطلی چیزی نیست. اگر او را به بیمارستان و مراکز درمانی نبریم و فرد فوت کند ما در مرگ او سهیم هستیم و این چیز کمی نیست.
اما اگر سر کسی را قطع کرده باشند و ما می توانیم او را به نوعی چند روز نگه داریم. واضح است که مسأله ی وجوب حفظ نفس در این مورد جاری نمی شود. وجوب حفظ نفس دلیل می خواهد و الا برائت جاری می شود.
در مورد مرگ مغزی هم اگر بگوییم که او مانند کسی است که مغزش را جدا کرده اند و یا مغزش متلاشی شده است آیا باز مسأله ی وجوب حفظ نفس در مورد او جاری می شود؟ او مانند کسی است که سرش را از بدن جدا کرده اند اگر چنین باشد می توان سرم را از بدن او کشید و دستگاه تنفس او را قطع کرد و یا وقتی اکسیژنش تمام شد کپسول جدیدی را جایگزین نمی کنیم تا کاملا بمیرد.
به هر حال باید این احکام را جداگانه بحث کنیم.