عنوان
فقه تربیت ، تعلیم و تعلم،تعلم از غیر اهل بیت
اصطلاحنامه
آموزش و پرورش (Education) | تربیت (Upbringing) | تعلیم و تربیت | فقه (Islamic law)
پدیدآورسازمانی
مؤسسه اشراق و عرفان
محل نشر
قم
نویسنده
تاریخ نشر
1377/12/10
اندازه
15MB
زبان
فارسی
یادداشت
مقدمه
جهات مورد بحث کتب ضلال
کتب ضلال از دو حیث ممکن است مورد بحث قرار بگیرد:
1- مرتبط با خود شخص
یکی از حیث ارتباطی که با خود شخص پیدا میکند یعنی حفظ، قرائت، خواندن و یا دیگری آن ممکن است روی خود شخص اثر بگذارد؛
2- مرتبط با دیگران
دیگری از حیث اینکه میتواند وسیلهای برای اضلال و گمراهی دیگران باشد. این دو حیث را باید تفکیک کرد.
بررسی جهت اول
در جهت اولی، بحث مقدمه مطرح میشود و اینکه خود ضلالت و گمراه شدن امر محرمی است، روشن است که اگر من مقدماتی که موجب ضلالت و گمراهی خودم میشود فراهم بکنم از باب مقدمه اشکال دارد و بحثهای مقدمه که میگفت ذاتاً حرام نیست، مگر در آن صور، اینجا جاری میشود. در مورد خود شخص و کسی که حفظ میکند یا استنساخ میکند یا میخواند این احتمال نیست بلکه حفظ این کتاب و نشر و استنساخ آن به نحوی مقدمه حرام و موجب ضلالت دیگری میشود.
گفتیم در اصول این دو باب را باید از هم تفکیک کرد. باب اول اتیان مقدماتی که موجب ارتکاب حرام از خود فاعل میشود، این بحث مقدمه است و اینکه مقدمه حرام، حرام نیست، مگر در چهار صورتی که عرض کردیم. ابتدا دو صورت میگفتیم و بعد بازسازی شد و چهار صورت شد. دلیل خاصی در باب کتب ضلال در این حد نداشتیم و معمولاً ارشاد میشد به همان شکلی که بحث کردیم؛
بررسی جهت دوم
اما در حیث دوم یعنی از حیث اینکه این کتابها برای ضلالت دیگری مؤثر میشود غیر از ادلهای که قبلاً بحث کردیم، اینجا بحث اعانه بر حرام و اعانه بر اثم مطرح میشود.
ادله بحث
اعانه بر اثم
در ادله گفتیم این قسم چیز خاصی به ما نمیدهد منتها اعانه بر اثم اینجا یک دلیل مهمی است و در برخی روایات عمده اعانه بر اثم است. آنوقت حفظ، نشر، استنساخ و تعلیم در حوزه و قلمرو دوم میآید. همه اینها مقدماتی میشود که من انجام میدهم اما اثر گناه در دیگری ظاهر میشود، گناه را دیگری مرتکب میشود. همه اینها چه کتاب باشد یا فیلم یا هر چیز دیگری باشد، اعانه بر اثم میشود.
آیه 6 سوره لقمان
در ادله گذشته چیز خاصی نداشتیم جز، آیه 6 سوره لقمان «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّه» / که در حد ادلهای که بررسی کردیم چیزی فراتر از آنکه عقل میفهمد نبود. به لحاظ عنوان اعانه بر اثم باید بررسی مستقل و مجزایی انجام دهیم.
پس از حیث دوم، بحث اعانه بر اثم بسیار مهم میشود و تحلیلی هم که از اعانه بر اثم میدهیم یک مقدار روی نوع برداشت ما از ادله تأثیر میگذارد. درواقع یک بخش بحث را حل کردیم و از آن گذشتیم و یک بخش باقیمانده است. گر چه تا حدودی ضمن ادله به بخش دوم هم تعرض داشتیم اما از حیث عنوان اعانه بر اثم باید یک نگاه جدید و مستقلی به آن داشته باشیم. الآن وارد بحث نمیشوم. آیا ما انواع علوم محرمی داریم که ذاتاً و نفساً محرم باشند و در کسب و تعلم آن چیز محرم ذاتی ببینیم؟ راجع به نجوم یک چیزی که ذاتاً بما هوهو امر محرمی باشد بهطور مطلق نداشتیم، در مواردی با قیودی داشتیم.
در این بحث ازجمله قرائت و تعلم کتب ضلال در این حد ادله خاصی نداریم جز در حد مقدمه حرام و آیات هم در همان حد هستند. این در حد تعلم و قرائت و فراگیری و اینها است. بعد از اینکه بحث تعلم این علوم و اینها را تمام کنیم، دوباره راجع به تعلیم یک بحث جدید فقهی مطرح میکنیم که جاهایی که یک چیز گمراهکننده است یا برفرض اینکه علم محرمی داشته باشیم، به عناوین اولی یا به عناوین ثانوی، تعلیم آنچه وضعی دارد؟
- انشاءالله بعداً پنبه این را خواهیم زد، قضیه پنبه زدن این است که استادی نمیتوانست معالم بگوید، معالم را میگفت، دو سهصفحهای را رد شد و در هر صفحه چندین اشکال داشت دو سه جا میگفت که قبلاً پنبه این را زدیم و سه چهار جا هم میگفت بعد پنبه این را میزنیم، ما هم این پنبه را بعداً میزنیم- .
انشاءالله بعد از اینکه مباحث تعلم و علوم را تمام کردیم، در ابتدای بحث تعلیم به قاعده اعانه بر اثم بهعنوان محور بحث میپردازیم. قاعده اعانه بر اثم در مکاسب محرمه مرحوم شیخ در آنجایی که اعانه ظالم و اعانه بر ظلم مطرح شده که معمولاً در مکاسب محرمه بحث شده علاوه بر اینها یک کتاب جمعوجور که سهل التناول است، کتاب قواعد الفقهیة مرحوم بجنوردی جزء 3 یا جزء 4 است که مفصل است. قاعده الاعانه علی الاثم که دلیل عقلی و نقلی را متعرض شده ما هم چون در بحث تعلیم و نشر، آینده در کتب ضلال و علومی که منشأ آن ضلالت است خیلی به آن نیاز داریم، بعد روی این قاعده صحبت میکنیم. فعلاً از حیث خود تعلم، خواندن، فراگیری، حفظی که مربوط به خود شخص میشود، متعرض شدیم. درواقع تکمیل حیث دوم بحث کتب ضلال در آینده است و نمیخواهم از روال بحث خارج بشویم. به این نتیجه رسیدیم که در مورد این بخش بعد صحبت کنیم.
بعد از بحثهای اولیهای که در روایات انجام دادیم و چند گزاره فقهی و حکمی که از آیات و روایات استخراج کردیم به این بحث پرداختیم که علم یا تعلم علوم محرم داریم، یا نداریم؟ که نجوم را متعرض شدیم و ابتدا تأسیس اصل و قاعده کردیم بعد از آن به نمونههایی پرداختیم که ازجمله نجوم بود، سحر را هم بحث کردیم و بعد هم کتب ضلال در حدی که به خود شخص مرتبط میشود. در ارتباط با دیگران هم تا حدی بحث کردیم ولی تکمیل آن در آینده است.
بحث چهارم: علومی مأخوذه از غیر اهلبیت
بحث چهارم علومی است که از غیر اهلبیت گرفته میشود، خود این عنوانی است که در روایات آمده است که باید تحلیل بکنیم که آیا اینجا محرمی وجود دارد؟ چه نوع تحریمی وجود دارد و منظور چیست؟
در روایات متعددی از اینکه علم را از غیر خاندان پیامبر بگیریم، منع شده است. علم را باید از رسول خدا و اهلبیت او فراگرفت و منع شدهایم که از غیر آنها علمی فرابگیریم و باید دانشها را از آنها اتخاذ بکنیم. این اجمالی است که زیاد ملاحظه کردهاید.
دلایل روایی
ابتدا منبع روایی بحث را عرض میکنیم و به بعضی از روایات هم اشاره میکنیم تا به تحلیل و مفاد آن برسیم و ببینیم که چه احتمالاتی در اینها وجود دارد و کدام درست است. این روایات در و وسائل الشیعه از وسائل های 20 جلدی، جلد 18، ابواب صفات قاضی، باب 7، صفحه 41 است، عمده این روایات در باب 7 است ولی تعدادی از روایات مرتبط هم داریم که قبل آن یعنی باب 6 هست که صفحه 26 است.
بحث سندی ادله روایی
اگر نگوییم روایات در حد تواتر است در حد اطمینان هست؛ یعنی یک استفاضهای که اطمینان خوبی تولید میکند در صدور این روایات وجود دارد، بنابراین در اصل مضمون چیز جامعی که از این روایات بیرون میآید، بررسی سندی لازم نیست، مگر اینکه در جایی بخواهیم روی ریزهکاریها دستکاری بکنیم.
جاهایی که یک استفاضه در حد اطمینان باشد یا تواتر باشد ما قدر مشترک و جامع میتوانیم روی آن مطمئن باشیم و نیازی به بررسی سندی نداریم، مگر اینکه در ریزهکاریها و ظرایف و دقائق یک حدیث که مشترک بین همه نیست سؤالی برای ما مطرح شود که آنجا باید بررسی سندی داشته باشیم؛ والا هسته اصلی که تواتر به آن تعلق گرفته است یا استفاضه در حد اطمینان به آن تعلق گرفته است لزومی ندارد. این قاعده کلی سندی بود که گفتیم.
البته در جلد اول جامع الاحادیث شیعه شاید به صورت جامعتر از اینجا هست این روایات در باب 7 است، بهعنوان نمونه تعداد قابلتوجهی از این روایات ذیل آیه شریفه «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُون» (زخرف/44) و آیه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (نحل/43)است.
نکات مربوط به ادله روایی
1- نکته اول در این روایات این بود که اگر نگوییم در حد تواتر است یک استفاضه اطمینان آور است، در اصل محتوا و مضمون مشترکه است.
2- دوم اینکه اکثر اینها ذیل این آیات و بعضی هم این آیه را به آیه تفقه ربط دادهاند.
3- نکته سوم هم این است که بعضی از این روایات فقط جنبه اثباتی را ذکر کرده که باید علم را از آنها آموخت، سؤالها را از اهلبیت بپرسید و بعضی هم یک مقدار صریحتر است و جنبه سلبی دارد که از غیر اینها نیاموزید؛ که دو قسم است:
- روایاتی که جنبه اثبات ذکر کرده است ولو به صراحت نفی اخذ علم از دیگران نکرده ولی گویا درصدد یک نوع حصری هست، درنتیجه مضمون واحدی پیدا میکند.
- بعضی از آن در نفی یک مقدار صریحتر است بعضی منحیثالمجموع در مقام حصر است.
روایت ذیل آیات 43 نحل و 44 زخرف
بهعنوان نمونه و تبرک و تیمن اشارهای به این روایات میکنیم، است. روایت اول که ظاهراً سند معتبری دارد، فعلاً کار به جهت سندی نداریم. عن ابیعبدالله (ع) فرمودند که؛ «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُون» (زخرف/44)حضرت فرمودند؛«فَرَسُولُ اللَّهِ ص الذِّكْرُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ الْمَسْئُولُونَ وَ هُمْ أَهْلُ الذِّكْرِ»[1] در روایات دیگر میگوید؛ ذکر قرآن است و قوم قرآن ما هستیم که در بعضی از آیات دارد که قرآن ذکر است و رسول خدا و اهلبیت قوم این ذکر هستند و اهل ذکر هستند و بعضی دارد که ذکر خود رسول خدا و اهلبیت اهل ذکر هستند. این دو تفاوتی است که چون این اینها نوعی تطبیقات است با هم تعارضی ندارد همه درست است. در قرآن ذکر هم به قرآن اطلاق شده است هم در مورد خود رسول خدا، در مورد هر دو هست؛ و لذا تنافی بین اینها نیست چون تطبیق است نه تفصیل.5/17
نکته
نکتهای که در این روایات آمده است این است که در تعدادی از روایات، اهل تسنن «فاسألوا أهل الذكر» (نحل/43)را مختص به همان چیزی میدانند که از خود آیه در بادی نظر استظهار میشود. در شأن نزول این آیه و مورد آن بحث شناخت پیامبر است، بعد «يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ» میگوید یهود و نصارا «يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ»(بقره/146) «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» آنها خوب میدانند علائم و نشانههای رسول خدا که مژده به ظهور و بعثت ایشان داده شده بود آنها میدانند اگر شما نمیدانید بروید از اهل ذکر سؤال بکنید. مورد آن یهود و نصارا هستند. یکی از آیات جالب است که مورد آن علمای یهود و نصارا هستند که ویژگیها و مشخصات رسول خدا را خوب میدانستند که میگوید بروید از آنها سؤال بکنید تا ایمان بیاورید.
در روایات ما بر این تأکید شده است که اهل ذکر اختصاص به علمای یهود ندارد، بلکه مفهوم عام متفاهم خود را دارد و اعم از آنها است. البته تخصیص زده شده که اهل الذکر در اینجا یعنی کسانی که علم آنها از ناحیه رسول خدا و ائمه است، یعنی منظور رسول خدا و ائمه است که ازنظر تفسیری جای بحث دارد و در بعضی از روایات آمده است. گاهی روایاتی میآید که مضمون آیه را تعمیم میدهد یا مصادیق جدیدی را برای آن ذکر میکند، ولی گاهی ظاهر را عوض میکند و اینکه چه نسبت تفسیری پیدا میکند و چگونه باید باشد؟ جای خود دارد، وارد بحث تفسیری نمیشوم و جای تأمل دارد.
روایت دوم
روایت بعدی روایت بسیار معتبر و از سندهای بسیار خوب است، از امام صادق (ع) است. عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: «إِنَّ مَنْ عِنْدَنَا يَزْعُمُونَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ - أَنَّهُمُ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى» میگوید آنهایی که دوروبر ما هستند -منظور عامه است- گمان میکنند که اهل ذکر همان یهود و نصارا هستند، چون مورد آیه این است و ظاهر آیه این را نشان میدهد حضرت جواب دادند؛ «إِذَنْ يَدْعُوكُمْ إِلَى دِينِهِم» حضرت میفرماید اینها با این نوع تفسیری که از آیه میکنند میخواهند شما را به دین خودشان فرا بخوانند؛ «ثُمَّ قَالَ بِيَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ» در حالیکه انگشت به سینه خودشان اشاره رفتند فرمودند؛ «نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُون»[2] که اهل ذکر ما هستیم درواقع امام اهل ذکر را به یک ملاک عامی تعمیم میدهد که ما را هم میگیرد، یا اینکه حصر میکند؟ خود این جای یک سؤال این شکلی است و بعضی مسائل تفسیری دیگر وجود دارد.
روایت سوم
در روایت بعدی دارد، وَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَجْلَانَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص «الذِّكْرُ أَنَا وَ الْأَئِمَّةُ أَهْلُ الذِّكْرِ» وَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُون».[3]
یا حضرت در روایت دیگری ذیل این دو آیه میفرماید «إِيَّانَا عَنَى» مقصود آیه ما هستیم «إِيَّانَا عَنَى وَ نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْر»[4]
و بسیاری از روایاتی که اینجا هست در این جهت تردیدی نداریم که از دیدگاه روایات منظور از اهل ذکر در «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» ائمه هستند و باید سؤال را از آنها کرد.
دلالت روایات ذیل آیه«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»
در روایات ما نسبت به این آیه دو جهت آمده است:
- یکی اینکه اهل ذکر اصالتاً ما هستیم؛
- یکی هم نوعی حصر را به آیه میدهد.
ظهور آیه این است یا نیست، جای خود دارد. میگوید که اهل الذکر ما هستیم و با این بیان دو قید به آیه میزند یعنی دو تصرف در آیه میکند؛
1- یکی اینکه اهل الذکر را محدود میکند و تطبیق میدهد به رسول خدا و ائمه و خود پیامبر؛
2- یکی هم که حصر میکنند میگوید غیر ما نیستند. این تصرفی است که روایات انجام میدهند.
این هم دستهای از روایات است که ذیل آیه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» آمده که زیاد هم هست که حصر کرده هم به لحاظ موضوعی و هم حکمی هم به لحاظ اهل الذکر و هم به لحاظ اینکه نباید جای از دیگر سؤال کرد؛ و سؤال باید از اینها باشد.
روایت ذیل آیه 24 عبس
پارهای از روایات هم ذیل آیه «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه» (عبس/24) هست از بصائرالدرجات روایت 10 اینجا است، روایت مرسله از زید شحام است، از امام باقر (ع) «فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ»- قَالَ قُلْتُ: مَا طَعَامُهُ قَالَ عِلْمُهُ الَّذِي يَأْخُذُهُ عَمَّنْ يَأْخُذُهُ»[5] نگاه به علم خود بکند که از چه کسی میگیرد؟ که اینجا حضرت طعام را تعمیم داده است. یک نکته تفسیری هم عرض بکنم ولو نمیخواهیم وارد بحثهای تفسیری به آن شکل بشویم.
گاهی روایات ما در مفهومی تعمیمی میدهد که کل دستگاه آن گزاره تغییری نمیکند همهچیز به مناسبت آن تعمیم و بسطی پیدا میکند. مثلاً دارد؛ «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُم»(ذاریات/22) ظاهر اولیه «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُم» مصادیق بارز رزق، رزقهای مادی است. مرحوم علامه در المیزان خیلی مفصل راجع به رزق بحث کردهاند. در روایات آمده که علم و دانش و اینها رزق است و «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُم» در مورد آن ها هم صدق میکند، یعنی همه از مخازن آسمانی میآید «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُه»(حجر/21) گاهی تعمیمهایی که در یک واجب مفهوم در روایات داده میشود نوع حکم را هم تغییر میدهد، بافت و سیاق نوع گزاره فرق میکند. «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه» که برای خداشناسی و اینها است، میگوید طعام خود را نگاه بکنید ببینید آثار و قدرت خدا در آن نمایان است. دو جور میشود یکی اینکه حضرت میفرماید که علم میدهم که آثار و مظاهر قدرت خدا را ببینی؛ ولی اینجا طعام را تعمیم میدهد فَلْيَنْظُرِ هم به معنای این نمیشود که آثار و قدرت خدا را ببین،فَلْيَنْظُرِ میگوید دقت بکن ببین از چه کسی میگیری؛ یعنی تصرف در مفهوم کرده و آن را بسط داده و هم تصرف در حکمی کرده که به آن تعلق گرفته است؛ یعنی کل گزاره بافت و سیاق جدیدی پیدا میکند. این دو نوع تعمیمهایی است که در روایات ما نسبت به قرآن داده میشود. در تفسیر ما روی این موضوع کار نشده امروز ما دو سه نکته میگوییم و شایسته یک پایاننامه خوب است. -شاید هم انجامشده باشد. در حدی که ما میدانیم، اگر هم شده باشد قاعدتاً کارهای خیلی مبنایی انجام نگرفته است- برخلاف آقای مصباح که هر چه جلوتر آمده یک جای دیگر در دیدگاه او باز شده دیدگاه من برعکس شکل میگیرد. در همه رشتههای علوم انسانی هرچه پیش میرویم این متد اجتهادی که در اصول و فقه داریم خیلی متد جاافتاده و کارشدهای است؛ یعنی بدون اینکه انسان به استنباط آنها برسد فکر میکنم هیچکدام از کارهای دیگر، کارهای ارزشمندی نمیتواند دربیاید. این واقعیتی است، گاهی خلطی میشود که در فقه و اصول گاهی از موضع نوعی روشنفکری هم گفته میشود که به رشتهای دیگر هم باید پرداخت. به نظر من اینکه انسان از مقاطع زود به رشتهای دیگر برود اشتباه است، علت این است که در اصول و فقه ما سه حیث وجود دارد که همه مهم است.
حیثیات موجود در اصول و فقه
1- یک حیث این است که اینها از نظر علمی ذهن را تقویت میکند مسائل دقیق و ظرایف و دقائقی در آن وجود دارد که تقویت فکر میکند و قوه تعقل و نقد و بررسی آدم را تقویت میکند. هر علم دقیقی حتی ریاضی هم این کار را میکند اینیک اثری است که در اصول و فقه ما بخصوص است.
2- یک جهت هم محتوای فقه و اصول ما است که یک محتوای خاصی در قلمروی زندگی انسان دارد.
3- جهت سوم که به نظر من خیلی مهم است اینکه اصول ما و تا حدی فقه ما یک دستگاه و یک روش و یک متد استنباط نقلی و ورود در محدوده نقل و شناخت و بررسی آنها است.
حیث سوم حیثی است که در هر کار دینی بخواهیم انجام دهیم لازم است، محتوایی در اصول عملیه یا در فلان باب فقهی آمده است این برای ما و کسی که میخواهد در فلان رشته یا کلام کار بکند مهم نیست؛ ولی این متد برای او مهم است.
متأسفانه با نگاه سوم و حیث سوم تفکیک نشده اگر روی حیث سوم تفکیک میشد، بخشهایی از اصول برجسته میشد و روی آن کار میشد که مشترک است و در هر استنباط و اجتهادی است و بخشهایی هم که اختصاص به فقه به معنای اخص دارد کنار میرفت. من ادعا نمیکنم که متد ما کامل است یا نباید اینها را با آنچه در فلسفه تحلیل زبانی و هرمنوتیک و چیزهای دیگر است سنجید و بررسی کرد، گاهی ابداعی در آن داشت، اینجا هم زمینه خیلی دارد، من به آن هم نظر دارم ولی عرض من این است که ما یک دستگاه و سیستم فکری و روش و متد داریم که نباید کم بگیریم و همهجا لازم است. ازاینجهت باید بهصراحت گفت که در همین مراکز و جاهای نظیر اینها که در عرصههای جدید آمدهاند باید پشتوانه متد و روش کارشان را تقویت بکنند والا محصولات ضعیفی به دست میآید. مثل مرحوم شهید صدر و شهید مطهری و اینها که متد و روش خوب دست آنها است. این حاشیهای بود که رفتیم.
جمعبندی
بههرحال قواعد و اصولی در تفاسیر روایی ما یعنی تفسیر حدیثی و روایی ما است که روی آن کار بخصوصی نشده معمولاً وقتی معنای تفسیر روایی را میبینیم که روایت را امام فرموده، معنای آن یعنی چه؟ درحالیکه اگر در تفسیر روایی قواعد و فرمولهایی از آن به دست بیاوریم، میشود تحلیلهای خوبی به دست آورد.
روایات مربوط به بحث
بهعنوان نمونه چند موردی که اشاره کردیم خیلی سؤال در مورد آنها وجود دارد. آیه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ»(نحل/43) «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَك»(زخرف/44) و آیه «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِه»(عبس/24) «وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ- وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم»(نساء/83) در روایت 13 این باب این آیه هم آمده که «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(نساء/59) و آیه «ِ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُم» هم آمده است که میگوید؛ «فَرَدَّ الْأَمْرَ أَمْرَ النَّاسِ إِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُم»[6] و اینکه از آنها اخذ میکند و آیه اطاعت هم که آیه دیگری است که در بعضی از روایات گفته شده که معنای اطاعت این است که علمها و معارف را از آنها بگیرید، بعضی روایات مثل روایت 20 ذیل آیهای نیست، مستقل حکمی بیان کردند. این حدیث را محمد بن مسلم از امام باقر (ع) نقل میکند. حدیث 20 باب 7 میفرماید؛ «لَيْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ حَقٌّ وَ لَا صَوَابٌ» حق و صواب و علم و معرفتی جایی نیست؛ «لَيْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ حَقٌّ وَ لَا صَوَابٌ وَ لَا أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ يَقْضِي بِقَضَاءِ حَقٍّ إِلَّا مَا خَرَجمِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْت» مگر اینکه از ما باشد. «وَ إِذَا تَشَعَّبَتْ بِهِمُ الْأُمُورُ، كَانَ الْخَطَأُ مِنْهُمْ وَ الصَّوَابُ مِنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ»[7] در زمان رسول خدا که تشعب که پیدا میشد، خطا در غیر جبهه علی بود والصواب من علی (ع). حدیث 21 دارد که؛ «لَيْسَ أَحَدٌ عِنْدَهُ عِلْمُ شَيْءٍ إِلَّا خَرَجَ مِنْ عِنْدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَلْيَذْهَبِ النَّاسُ حَيْثُ شَاءُوا» هر جا میخواهند بروند، «فَوَ اللَّهِ لَيْسَ الْأَمْرُ إِلَّا مِنْ هَاهُنَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى بَيْتِهِ»[8] یا روایت 22 حصرهای واضح دارد میفرماید: قال ابوجعفر السلمه بن کهیل و حکم بن عتیبه که هر دو از عامه بودند و از متکلمین و محدثین آنها بودند حضرت میفرمودند؛ «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا فَلَا تَجِدَانِ عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ»[9] باز حصر دارد که میگوید؛ عن ابی بصیر همان حکم ابن عتیبه «فَلْيُشَرِّقِ الْحَكَمُ و لْيُغَرِّبْ، أَمَا و اللَّهِ، لَايُصِيبُ الْعِلْمَ إِلَّا مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ نَزَلَ عَلَيْهِمْ جَبْرَئِيلُ عليه السلام»[10] خیلی روایت هست که شاید ضرورتی به بیان آنها نباشد. بعضی از آنها ذیل آیه «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»(بقره/189) آمده است که یک حکم فقهی، عادی ظاهری است این تأویل به بیوت برده شده «بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُه»(نور/36) منظور اهلبیت است. در حدیث 33 که سند تا میندارد «وَ الْبُيُوتُ هِيَ بُيُوتُ الْعِلْمِ الَّذِي (اسْتَوْدَعَهُ عِنْدَ) الْأَنْبِيَاءِ وَ أَبْوَابُهَا أَوْصِيَاؤُهُم»[11] میگوید که به یوت علمی است که پیش انبیاء است و ابواب آن اوصیاء است که باب مدینه العلم از همین گرفته شده است. ذیل آیه «وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»(آلعمران/7) میگوید که علم فقط دست راسخون است، راسخون هم اهلبیت هستند؛ و تعدادی از آیات هم در این روایات آمده است. در باب 6 باز همین روایات آمده که در رابطه با بحث قیاس و اینها مطرح شده که آن جهت فعلاً با ما کار ندارد، ولی بعضی از این روایات آنجا هم آمده و چند روایت تازه هم دارد.
مجموعه روایاتی که اینجا آمده میگوید علومی که از عامه و از غیرمسلمانها و از عامه که غیر شیعه باشد، اخذ نکنید و از آنها دانشی اتخاذ نکنید.
در نقطه مقابل هم روایاتی داریم که «الْحِكْمَةِ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ»[12] از هرجایی اخذ علم کنید، چنین چیزی بهعنوان معارض وجود دارد، در بررسی روایات اولاً در مضمون خود روایات با قطعنظر از معارضه دو مقام بحث داریم، یکی اینکه با قطعنظر از تعارض ببینیم محتوا و مفاد خود این آیه چیست؟ و موضوع و نوع حکم آن چیست؟ اگر معارضهای باقی ماند برای حل معارضه فکری بکنیم.
اولین نکته در فهم روایات این است که اینکه علم که اینجا بهعنوان طعام یا رزق تلقی شده و نظایر اینها که میگوید بروید از اینجا بگیرید و دقت داشته باشید، آیا منظور مطلق علوم است یا علمهایی که در حوزههای اعتقاد و اخلاق و عمل و بهاصطلاح و علمهایی که مرتبط با معارف دینی و تعیینکننده نوع زندگی انسان از جنبههای دینی است و سعادت و شقاوت انسان در آنها ملحوظ است، منظور کدام هست؟ حدیث 2 روایتی ندارد و سند خوبی دارد. حدیث 2 باب 8 هم حدیث جالبی است عن محمد بن حیان عن احمد بن محمد بن خالد عن ابی البختری عن ابی عبدالله (ع) قال «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ذَلِكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً وَ إِنَّمَا وَرَّثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ فَمَنْ أَخَذَ شَيْئاً مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَه»[13] «فَإِنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِين»[14] که میگوید ببینید علم را از کجا میگیرید، اگر در این روایات دقتی بکنیم اکثراً واژه علم در آن بهکار رفته و گفتیم؛
بررسی دلالی روایات
اولاً:ظهور علم در این روایات به صورت یک اصطلاح جدید در علم اخروی و علوم دینی است که با سعادت و شقاوت انسان مرتبط است،
ثانیاً:اگر به حد یک مفهوم جدید هم نرسیده باشد یک انصراف در اینها است و به خاطر اینکه علم مفهوم جدید دارد یا به دلیل انصراف همه اینها مربوط به معارفی است که در حوزه اعتقاد و اخلاق و عمل انسان قرار میگیرد و معارفی که بهعنوان دین ارائه شود. اگر در روایاتی واژه علم و اینها هم نباشد نکته انصراف در همه اینها هست اگر واژه علم باشد بحثهای سابق تکرار میشود.
واژه علم هم در بعضی نیست و انصراف در همه اینها است که منظور از علومی که منع شدهایم از دیگران بگیریم، علومی است که متوقع از دین است و بهعنوان دین خدا القاء میشود.
ثالثاً:نکته مهم این است که علومی که بهعنوان علوم دین و اسلام میگویند این نوع علمها را از جای دیگر نگیرید و از اهلبیت بگیرید. این نکته اول است که جای تردید نیست که مجموعه این روایات یا حتی اگر یک روایت از این روایات بود این ظهور و انصراف در آن بود. ولی مجموعه یک مقدار این را تقویت میکند. وقتی کسی این روایات را میبیند بهخوبی این را احساس میکند که علومی که متوقع از دین است در حوزههایی که دین در آن واردشده با این قید که بهعنوان دین ارائه میشود و بهعنوان اسلام عرضه میشود. این علوم منظور است که میگوید از جای دیگر نگیرید؛ یعنی علم رسول خدا معارف اسلام و اینها را باید از اهلبیت گرفت و از جاهای دیگر نگیرید.
جای دیگر که میگوید، ناظر به این دو بخش است کسانی که اینها را بهعنوان اسلام ارائه میدهند یا از غیرمسلمانها بهعنوان احکام خدا ارائه میدهند. میگوید علومی که غیر مسلمین بهعنوان حکم خدا و دین و شریعت الهی ارائه میدهند یا عامه، فرق و مذاهب غیر شیعه بهعنوان اسلام ارائه میدهند، همه اینها باطل است و آنها را یاد نگیرید پیش افرادی که متصدی این نوع قضاوتها و فتواها و داوریها هستند نروید بلکه بیایید از ما بگیرید. پس محدوده آن علومی است که دیگران بهعنوان شریعت الهی و شریعت اسلام ارائه میدهند و مربوط به حوزههای اعتقاد و اخلاق و اینها است، این یک نکته که وجود دارد منتها در همین حوزه نکات دیگری وجود دارد که بعد عرض میکنیم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته؛ و صلیالله علیمحمد و آله الاطهار.
________________________________________
[1]- وسائل الشيعة، ج27، ص: 62.
[2]- وسائل الشيعة، ج27، ص: 63.
[3]- وسائل الشيعة، ج27، ص: 63.
[4]- همان، ص:64.
[5]- وسائل الشيعة، ج27، ص: 65.
[6]- وسائل الشيعة، ج27، ص: 67.
[7]- وسائل الشيعة، ج27، ص: 69.
[8]- همان.
[9]- وسائل الشيعة، ج27، ص: 43 حدیث 23.
[10]- الكافي (ط - دارالحديث)، ج2، ص: 328.
[11]- وسائل الشيعة، ج27، ص: 74.
[12]-بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج1، ص: 148.
[13]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج2، ص: 92.
[14]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج1، ص: 32.