عنوان
فقه تربیت، تعلیم و تعلم،تربیت خانوادگی
اصطلاحنامه
آموزش و پرورش (Education) | تربیت (Upbringing) | تعلیم و تربیت | فقه (Islamic law)
پدیدآورسازمانی
مؤسسه اشراق و عرفان
محل نشر
قم
نویسنده
تاریخ نشر
1389/12/18
اندازه
13MB
زبان
فارسی
یادداشت
مقدمه بحث
در پایان مباحث تکمیلی تربیت خانوادگی هستیم. چهار پنج مبحث که بسیار مباحث مهمی بود، عرض كرديم و پیرامون آن بحث کردیم. نکتهای در خصوص مباحث گذشته باقی مانده که بازگشتی به آن خواهم کرد و بعد به ادامه بحث تنبیه خواهیم پرداخت.
بازگشت به بحث محبت افراطی به فرزند
حمایت افراطی یا محبتورزی یا اظهار و ابراز محبت به شکل افراطی، اینها موردبحث ما قرار گرفت. دلیلی از ادله مطلق به ذهنم خطور كرد كه بد نیست به آن توجهی کنیم، گفتیم: ابراز محبت و حمایتهای زیاده از حد و افراطی و بیش از حد متعارف، منشأ یک آثار تخریبی در روح و روان افراد میشود، كه این موردبحث قرار گرفت.
رد روایت شر الاباء من...
گفتیم: در اینجا دلیل خاصی که بتوانیم راجع به آن صحبت کنیم نداريم. بعضی دوستان روایاتي را پیدا کرده بودند. مثل این روایت كه خیلی روایت قشنگی است، ولي سند ندارد «شرّ الآباءِ مَنْ دَعاهُ الْبِرُّ اِلَی الاِْفراطِ» چون در کتب روایی نیست بلکه در کتب تاریخی آمده است و معمولاً در كتب تاريخي سند معتبری نمیشود پیدا کرد و لذا این حديث در تاریخ یعقوبی است که آنجا سندی ندارد[1]؛ اما روایت قشنگی است، مطابق با آن «مَنْ دَعاهُ الْبِرُّ اِلَی الاِْفراطِ» و این روایت که روایت معتبر نیست؛ اما علاوه بر این، نکتهای كه میخواستم برایتان نقد کنم «مَنْ دَعاهُ الْبِرُّ اِلَی الاِْفراطِ» و اما بحث بسیار مهمی که اینجا مطرح است اينكه ادله مطلقي که میگوید ضرر نزن، الف: یا وقایع را میگوید در حد گاهی مستحب یا واجب یا مکروه.
ب: یا محرم را میگوید که اگر احراز کردی این افراط در محبت و حمایت زیاد، این شخص را از یک زندگی سالم جدا میکند. این میگوید: این کار را نکن در حد کراهت یا در حد حرمت این طبق قاعده کلی بود. بهطور خاص این روایتی است که به این شکل است ولي سندی ندارد اما میتواند مؤید قاعده کلی.
انصراف ادله وجوب و استحباب محبت
ممکن است کسی ادله محبت ورزی که سابق در مورد آن مفصل بحث کردیم را بگوید كه آنها انصراف دارد این هم یک دلیل است. ادلهای که میگوید نسبت به اولاد محبت داشته باشيد به آنها توجه کنيد، نیکی انجام بدهيد احسان کنيد، ولی چون ضرر بالاتری بر آن مترتب میشود، دیگر عنوان بر و احسان بر این صادق نیست. آن دلیلی هم که میگوید محبت کن، آن هم انصراف دارد از جایی که محبتی موجب آثار تخریبی است و لذا این نکته را باید توجه داشته باشیم که بسیار قوی به ذهن میآید، ادلهای که میگوید مستحب است یا واجب است در حدودی واجب است در حدودی مستحب است. بر و احسان و محبت و ابراز محبت و حمایت و حضانت و انفاق و همه اینها که یک حدودش واجب است و یک حدودش مستحب است. تمام این ادله در جایی که افراط در ابراز محبت است و موجب یک آثار مخربی در روح و روان و آینده او میشود، این ادله عنوانش اصلاً صادق نیست، یا اگر عنوانش مثل بر و احسان است میگوییم بر نیست احسان نیست. یا اینکه اگر عنوان هم صادق است مثل ادلهای که میگفت محبت داشته باشيد ابراز محبت بکنيد، آنها هم انصراف دارد.
بهاینترتیب دلیل برای وجوب یا استحباب این نوع محبتهای افراطی که آثار تخریبی دارد وجود ندارد، آنوقت فی حد نفسه مباح میشود. ادلهای مثل اینکه ضرر دارد و چیزهای دیگر میگوید.: نه؛ این بالاتر از اباحه را میگوید این کراهت یا حرمت دارد. شکل فنی و استدلالی آن اینطور میشود که عرض کردم؛ که آن ادله از این مورد ادله ایجابی یا استحبابی اینجا را شامل نمیشود. عدم شمولش یا به خاطر اینکه اینجا عنوان برّ و احسان نیست، یا شکل دوم این است که عنوان هست ولی دلیل انصراف دارد. این به یکی از این دو بیان ادله وجوب یا استحباب ابراز محبت و حمایت و انفاق و بر و احسان و اینها از اینجا برداشته میشود. اگر اضرار در آن هست آنوقت این اضرار در حد مکروه یا محرم ادله دیگر میآید و میگوید این حرام است یا مکروه است این مکمل یک نسبت به بحث هفته قبل در باب ابراز محبت بیش از حد که به لحاظ فنی و فقهی آن اینجور استدلال لازم بود که تکمیل بشود. یکی هم آن روایت بود که عرض کردم.
قاعده اسراف
مطلب دیگری که اینجا هست و مطلب مهمی است و این هم از آن چیزهایی است که در فقه خیلی موردبحث قرار نگرفته، قاعده اسراف است. حرمت اسراف كه جستهوگریخته در بعضی ابواب به آن اشاره شده است. دو سه مطلب راجع این هست که عرض ميکنم. دقت كنيد بحث حرمت اسراف از اموری است که در آن تردیدی نیست؛ و قبل از اینکه اصلاً ما روایتی در اینجا نیاز داشته باشیم، آیات مبارکه به صورت متعدد مفید حرمت اسراف است. این آیات «إِنَّهُ لَا یحِبُّ الْمُسْرِفِینَ»(اعراف/ 31) و آیاتی از این قبیل که هم نهی داریم هم وعده عذاب بر آن داده شده است، سلب محبت الهی است، چندین آیه داریم که واژه اسراف در آن بکار رفته است؛ و بیانات و عباراتی در آن آمده است که به وضوح حرمت را افاده میکند. این یک مطلب که اصل اینکه اسراف حرام است.
اسراف در لغت
مطلب دوم این است که اسراف آنطور که در لغت آمده است «تعدیان الحد» این اسراف است. اینکه از حد عبور بکند متجاوز از حد باشد. بیش از حد کاری را «فی فعل یعمله» چنین تعبیری در مفردات و در ديگر کتب دارد. اسراف یعنی «تعدیان الحد» و «تعدیان الحد» بهعنوان اسراف نامیده میشود. زیادهروی و در این زیادهروی طبعاً حدی متصور است، یعنی مفروض این است که یک حدی در این کار یا رفتار و عمل و اقدام وجود دارد این از آن حد عبور میکند و تجاوز میکند. این مفهومی است که در لغت برای اسراف گفته شده است.
شمول اسراف در مطلق اعمال
در معناي لغوي این سؤال هست كه آيا به لحاظ مفهومی اسراف در هزینه مالی منحصر است؟ یا اینکه در مطلق اعمال شمول دارد و صدق میکند؟ به نظر میآید وقتی کسی به لغت مراجعه کند هر دو اصطلاح را میبیند. درست است که در بعضی از موارد اسراف، همان اسراف مالی مقصود است؛ اما درعینحال معنای عامی هم در لغت است که اصل است، مثلاً در مفردات و کتابهای دیگر لغت میبینید «اسرف تعلی ان الحد سوا ان امور مالیه او غیرها» به لحاظ لغوی اسراف معنای عام دارد و اصلاً معنای اصلی و اولیه آن عام است و اعم از مسائل مالی است. این هم یک مطلب به لحاظ لغوی است.
اسراف از لحاظ کاربرد قرآنی و اصطلاحات دینی
مطلب بعدی هم به لحاظ کاربرد قرآنی و اصطلاحات دینی است؛ در این اصطلاحات دینی هم به نظر میآید وقتی کسی آیات قرآن را ببیند، به وضوح میبیند که اسراف در غیر امور اقتصادی و مالی بهکاررفته است. در جایی دارد که البته ظاهرش در همان مسائل انفاق و تبذیر و اسراف که ظهور در مسائل مالی دارد، ولی استعمال اسراف در غیر امور مالی هم «اسرف فی القتل اسرف علی انفسهم» که در آیه بندگانی که «اسرف علی انفسهم» و حداقل شاید بیش از ده مورد در آیات داریم که به وضوح معلوم است که اسراف در آنها به یک معنای اعم از اسراف مالی و اقتصادی بهکاررفته است؛ و شمول دارد و شامل امور دیگر هم میشود. ازاینجهت است که اگر در جایی قرینهای نداشته باشیم که در اینجا اسراف به معنای مالی است، قاعدتاً معنای عام آن مقصود است؛ و با توجه به این بحث لغوی و این کاربرد قرآنی، آنوقت باید بگوییم: آن نکته اولیه که آیات دلالت بر حرمت میکند، باید بگوییم جمع این دو سه مطلبی که عرض کردیم كه ما را به یک قاعده میرساند، قاعده هم قاعده فقهی است. اسراف در عمل است یعنی کار اختیاری است. میگوید: زیادهروی و عبور از حد و تعدیان الحد در هر فعلی و هر رفتاری حرام است و خدا آن را دوست نمیدارد و منع کرده «لا تسرفوا» و خدا نمیپسندد و در حد حرمت است. این نتیجهاین سه چهار مطلبی است که ما را به قاعدهای میرساند که جنبه فقهی هم دارد. یا «لا سَرفَ فی السراج» اینها بحثی دارد که بعداً عارض میشویم.
مقصود از حد در تعدیان الحد چیست؟
منتها یک نکته و سؤالی که در اینجا وجود دارد این است که مفهوم تعدیان الحد اسراف است. این حد یعنی چی؟ بخواهید تحلیل کنید كه اسراف حرام است حدي دارد. در مفهوم اسراف عبور از آن اندازه و مقدار و حد را میگوید حرام است و منع شده است. این حد یعنی چه؟ یک ابهامی اینجا پیدا میشود یعنی این مفهوم اسراف در آن یک تعدی قرار دارد و يك حدي در آن مأخوذ است كه عبور از آن، یعنی عمل شما طوری باشد که از آن حد مقرر عبور کرده است آن حد مقرر، خود آن نیاز به چی دارد؟
چه کسی باید تعیین حد بکند؟
این حد میتواند حد عرفی باشد، میتواند حد شرعی باشد. آنوقت مطلب بعدی ما در اینجا پاسخ به این سؤال است. سؤال این بود که حد یعنی چه؟ این مطلب چهارم یا پنجم است که میگوییم: حد در اینجا خود آن یک امری است که در آن حکم موجود است یعنی کسی یا جایی باید گفته شده باشد که حد این کار، این است. حد این عمل، این است. اندازه و مرزش این است؛ یعنی این عمل را اینجوری باید انجام بدهد. پس قبل از اینکه ما بخواهیم بفهمیم اسراف چیست؟ باید در هر فعلی و هر عملی ببینیم که حد آن عمل و چارچوب آن عمل چیست؟ آن چارچوب هم باید با یک قانونی و مقرراتی معینشده باشد. این است که در درون این مفهوم و در رتبه، قبل از اینکه ما زیاده را بخواهیم مشخص کنیم، باید حد را مشخص کنیم، حد هم یک قانونگذار میخواهد. باید محددّی بگوید این حد است. آنوقت چه كسي میآید تعیین حد میکند؟ اینجاست که ما میگوییم: این حد گاهی عقلی است گاهی عقلایی و عرفی است و گاهی هم شرعی است.
وقتی شرع محدد است
در یک اموری حد مسئله شرعاً معلوم است، شرع معلوم کرده است. مثلاً «لا یُسرَفُ فی القَتل» در باب قصاص است. در باب قصاص شارع اجازه قتل قصاصی داده است ولی اندازهاش را معلوم کرده است. قوانین شرع مشخص کرده است. میگوید: شما وقتی در مقام قصاص باشيد چه جرح چه قتل، هر جایی که جای قصاص است میگوید: «قِصاصُ السِنِّ بالسن العینُ بالعین» در قتل میگوید: مقابل یک نفر یک نفر «الحرُ بالحرِ العبدُ بالعبدِ» اینجا حدود شرعاً مشخص شده است. این یک نوع تحدید است. وقتی میگوید: اسراف یعنی عبور از آن حد. حد هم یعنی آنچه مقرر شده است، حدومرز مشخص شده. این مرز چهبسا از طریق شارع مشخص شده است که حد همان حد شرعی است، یعنی چارچوب و میزان شرعی است. این یک قسم است. در اینجا لا یسرف ارشاد است. اینجا شارع چیز جدیدی نمیآورد؛ چون شارع گفت: این کار محدودهاش این است، یعنی ماورای آن را اجازه نداد و اگر این لا یسرف هم نبود، معلوم بود که اینطور است که بیش از آن نباید کاری کرد. این گاهی اینطور است، این قسمي است که محدوده آن عمل به صورت الزامی شارع معینشده است که میگوید: کار شما در همین چارچوب مجاز است و خارج از آن مجاز نیست. این شارع خودش در رتبه قبلاینلا یُسرَفُ را معین کرده است این نوع موارد وقتی مجدداً از بیرون میآید، میفرماید: کسی که در مقام قصاص است میگوید «لا یُسرَفُ فی القتل» این تأکید بر همانی است که قبلاً فرموده است؛ که در مقام قصاص این اندازه میتواند مرتکب بشود. بله این تأکید است و از آن ارشادهایی است که یک مقدار بار اضافهای دارد که حکمش حکم مؤکد است. این در جایی است که مرز مشخصی از قبل معلوم شده است مرز الزامی این جایز است و بیش از آن جایز نیست.
وظیفه مکلف در جایی که شارع مرز الزامی مشخص نکرده
اما مواردی داریم که شارع مرز الزامی را مشخص نکرده است ولی از لحاظ عرفی نوع دومش این است که در عرف و عقلا یک حدی برای یک کاری متصور است؛ و برایش یک اندازهای قائلاند. یک جاهایی داریم که اینجور نیست که شارع در رتبه قبل آمده باشد برای یک چیزی حدومرزهای الزامی و مشخصی را ثابت کرده باشد. شارع یک اموری را اجازه داده است و عرف در آنجا برای خودش حد مقرر میکند و اندازه و بیشازاندازه میبیند بدون اینکه شارع مستقیم وارد قصه شده باشد. مثل همین«وَکلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا»(اعراف/ 31) اکل و شرب را اجازه داده است. البته بعضی چیزها را منع کرده است، ولی در اندازه چیز مشخصی شارع نداده که چقدر بخورد چقدر بیاشامد چه طور بپوشد یک جاهایی مشخص کرده هر جا الزامی مشخص کرده مشمول همان بحث قبلی میشود.
جایی که عرف محدد است.
اما آنجاهایی که چیز معینی را شارع نفرموده است، ولی عرف یک اندازهاي برای آن کار قائل است، میگوید؛ تا این اندازه آن امر متعارف است ولی از آنکه بالاتر میرود میگوید این از حد بیرون است. چند روز پيش تلويزيون گزارشي پخش كرد که آقایی لباسی خريد که شانزده هزار دلار قيمت داشت یعنی حدود شانزده میلیون، ببینید ضمن اینکه عرف شئون را دخالت میدهد ولی در کار هزینهها و ملبسه و مشربه و... یک حدی قائل است، یک حد عرفی قائل است. بدون اینکه شارع در آنجا چیز مشخصی را فرموده باشد، چه در امور اقتصادی یا در اعمال و رفتارهای دیگری این هم نوع دوم است که عرف یک حدودی را برای کارها مشخص کرده است. خوب اسراف علیالقاعده این دوم را هم میگیرد چون اسراف مفهوم شرعی نیست حدی که اینجا آمده مفهوم شرعی نیست آنی که ادله افاده میکند بر اساس آنچه عرض کردیم این است که «إِنَّهُ لَا یحِبُّ الْمُسْرِفِینَ» (اعراف/ 31)«لا تُسرِفوا» و گفتیم مطلق است اعم از مالی است و مفهوم اسراف هم یک مفهوم عقلایی و عرفی است؛ یعنی واژهای که شارع میگوید«لا تُسرفوا» یک حقیقت شرعیه ندارد. همان مفهوم عرفی است این مفهوم عرفی در آن این است که میگوید تجاوز از حد. بله آن حد اگر جای شرع خودش وارد شده است طبعاً آن هم مشمول اینجا هست که قسم اول بود. ولی جایی که شرع وارد نشده باشد مفهوم عرفی است، در عرف هم میگوید: این بیش از حد است، یا بهاندازه است و اسراف هم آن را میگیرد؛ بنابراین در مطلب بعدی که مطلب چهارم است عرض ما این است که اسراف مفهوم عرفی است و در این مفهوم عرفی تعدیان الحد آمده است. حد هم باز یک مفهوم عرفی است و این نوع مفاهیم عرفی دو مصداق پیدا میکند؛
الف: آنجایی که خود شارع آمده دخالت کرده میگوید این حد است.
ب: آنجایی که شارع هم دخالت نکرده، حد عرفی همانی که عرف میفهمد در محاوره و تخاطب خودش میگوید: یک حدی دارد و تعدی هم یک مفهومی دارد و آنوقت نهي شارع میآید روی این مفهوم عرفی که مصداق دوم عرفی را میگیرد، البته همیشه مفاهیم عرفی در مواردی که شارع آورده دخالت کرده و آن را هم میگیرد که قسم اول بود.
نهی شارع در کجا تأکیدی و در کجا مولوی است
همه مفاهیم عرفی، حمل بر معانی عرفیه آن میشود؛ بهاضافه تصرفی که خود شارع در مصادیق و تعیین مصداق کرده است. به خاطر این قاعده ما دو مصداق برای این مفهوم قائل شدیم؛ یک مصداق درواقع شرعی است آنجایی که حد را معین کرده است که آنوقت نهی شارع در مصداق اول نهی تأکیدی است؛ و ديگري مصداق عرفی است که نهی شارع در اینجا یک نهی مولوی است.
حکم عبور از حدود عرفی
عبور از این حدی که عرف میبیند و میفهمد حرام است و از آن نهی میکند، این هم یک مطلب دقیق و بسیار مهم بود. نکته بعدی این است که بله اینجا یک مطلب هست و آن این است که ما مطمئن هستیم بعضی مراتب عبور از حد عرفی حرام نیست. مطمئن هستیم بعضی از مراتب خفیفه آن حرام نیست. اینکه متعارف آن لباس بین ده هزار تومان یا بیست هزار تومان است، حالا رفته لباس سی هزار تومانی خریده این یک مقدار از این حدود و چیزهایی که عرف هست که آن هم متغیر است، یا مثلاً غذا حدش آن است که سیر باشد حالا چند لقمه بیش از آن میخورد. ما یقین داریم این از آن ضرورتهای ارتکاز فقهی ماست که نمیشود این را اینقدر سخت گرفت و بگوییم حرام است. ممکن است مکروهیتی در آن باشد ولی حرمت را نمیتوانیم قائل بشویم! بله سخت میشود و به همین دلیل عملاً اینطور است یعنی اگر مرز آنجوری میخواست رعایت بشود یک تلقی از این «لا تسرفوا» میشد که حتماً سؤال میشد. امر سختی بود که اگر وجود داشت حتماً نقل میشد این شاهد آن است.
ادله وجوب نماز جمعه دال بر چیست؟
مثل اینکه ما در نماز جمعه اینجور میگوییم: ادلهای که میگوید روز جمعه نماز جمعه بخوانید، ادله ظهور در وجوب تعیینی دارد، اما یک قرینهای مانع میشود که ما این را حمل بر وجوب تعیینی بکنیم. (نظر خود ما این است) آن قرینه این است که اگر نماز جمعه وجوب تعیینی داشت و حالآنکه زمان پیغمبر و امیرالمؤمنین قطعاً بوده است و بر هر مکلفی در آن محدوده پنج و نیم کیلومتري واجب تعیینی بود، این آنقدر امر حساس و دشواری است، مخصوصاً در زمان قبل، رفتوآمدش اینقدر امر مهمی است که اگر «لو کان لبان و شاع» این معلوم میشود، اینجور نبوده است این حالت تخییری از آن تلقی میشود. اینجا هم اگر اسراف به معنای دقیقش یعنی مطلق بود؛ مطلق تعدی از حد عرفی در همه اعمال و رفتارها اگر این اسراف محرم بود این «لو کان لشاع و بان و لظهر و لشاع بین الناس و بین المتشرعه» درحالیکه اینجور نیست، معلوم میشود اسرافی که اینجا میگویید: این تعدیان الحد یعنی یک تعدی بارز، اطلاق ندارد، مطلق تعدی، تعدی بارز تعدی آشکار و نمایان و در یک حدود خیلی بالایی این مقصود است. این هم از این مسئله گرچه ممکن است با قرائنی و شواهدی بگوییم سطح پایینتر آنهم نوعی کراهت دارد، حالا اينكه به یک شکل فنی اصولی باید استدلالش را تکمیل کنند جای خودش، اما حرمت را نمیشود اینجا اثبات کرد. با مجموعه مباحث به نتیجهای که میرسیم این است. این بحث یک قاعده فقهی شد یک قاعده فقهی مهمی در رفتارهای فردی و اجتماعی ماست که از نظر فقهی بحث نشده، همه این از آن قواعد خیلی عام است آنوقت نتیجه مباحث ما تا اینجا این میشود که«اسراف بالمعنی الاعم من الامور مالیه محرم و لکن فی» در درجات واضح و آشکار و ممتاز آنجایی که این تعدیان الحد یک تعدیان الحد به شکل بارز و ممتاز باشد؛ یعنی خیلی از شکلی که گفته شد بالاتر برود تا آنجایی که شک بکنیم میگوییم جایز است ولی به حدودی میرسد که آن معلوم است حرام است.
مرجع تعیین حد عرفی خود مکلف است.
تشخیص حد عرفی اینكه همیشه یک شخص باید خودش احراز کند که عرف این را حد میداند یا نمیداند؟ خود شخص باید احراز بکند... اگر عرف متعارف شده اینها یعنی حد عرفی است. ببینید: عروسی که الآن میگیرند با عروسی چهل سال قبل خیلی فرق کرده است. آنوقت این عروسی که الآن میگیرند اگر سی سال قبل چهل سال قبل انجام میشد واقعاً عرف میگفت: خروجان الحد است ولی الآن خروجان الحد نمیدانند. مجموعه شرایط زمانی مکانی و شخص و دارایی توانایی همه اینها را دخیل میکند، عرف میگوید این اسراف نیست. بله عیب ندارد.
مثالهایی برای تغییر حد عرفی
عرف ممکن است ابتدایش کار غلطی بکند، ولی بعد از مدتی متعارف بشود. عرض کردم طلبهای اول کارش میرود بنز میخرد شأنش نیست. خلاف شأنش را دارد انجام میدهد، خمس هم به او نمیشود داد به خاطر اینکه بنز بخرد. ولی بالاخره ده سالی که رفت جلو زندگی ترتیب داده، میگویند این شأنش است. شأن یا تشبه اینجور است؛ کروات زدن یک زمانی تشبه بوده است یا در مکانی مثل ایران الآن تشبه است، ولی کروات زدن بعضی مسلمانان ساكن کشورهای اروپایی یا در کشورهای خاص را نمیشود بگوییم تشبه است، زیبایی است. یا کتوشلوار، کتوشلوار یک وقتی تشبه بوده است ولی الآن که تشبه نیست. اینها از چیزهایی است که عرفش خیلی موضوعات فقهی را داریم. اگر شارع در آنجا مشخصاً منع کرده است، مثلاً روی چیز خاصی مثل لحیه میگوید: ریش است، آنجا ریش نيست، اگر کسی بگوید حرام است. حلق لحیه را کسی بگوید حرام است دیگر نمیتوانیم بگوییم عرف شد دیگر حرام نیست. آنجایی که خود شارع وارد شده بهعنوان اولی اینطور است ولی جاهایی داریم که شارع بهعنوان اولی نیست همین شأن است تشبه است. عناوین انتزاعی عام اینجوری است، آنوقت خیلی فرق میکند. خود عرف خیلی وقتها میگوید من اشتباه کردم بیش از حد است ولی میخواهم انجام بدهم.
مصادیق تعدیان الحد
یک مصداق دیگر اسراف این است که نعمت خدا را زایل بکند؛ یعنی یک چیزی را درواقع عرف میگوید این را از بین برد، آن هم اگر باشد از مصادیقی است که خروج از حد است؛ یعنی برمیدارد این را میسوزاند از بین میبرد غذا را میسوزاند آن عن علم است. غذا را دور میریزد همین کاری که الان انجام میشود كه غذا را دور میریزند آن هم از مصادیق تعدیان الحد است، به این معنی یک چیزی را بیخاصیت میکند، آن هم از مصادیق اسراف است لذا آن تعدیان الحد که میگفتیم. یک مصداق سومی که ممکن است باشد این است که در حقیقت ضایع کردن یک چیزی است؛ مثلاً پول را بسوزاند این ضایع کردن است؛ اما در آن حد باز حد عرفی است که ضایع نمیکند این را یک سودی دارد حالا سود ظاهری چون خود آن امور تزیین و تزین كه خودش سودی است و بیسود نیست، منتها حد را باید رعایت کرد. بعضی چیزهاست که اصل آن کار اصلاً اسراف است یعنی تضییع است تعدیان الحد است یعنی باطل کردن نعمتی است اینها هر دو مصداق اسراف است.
آیا اسراف شامل تبذیر هم میشود
تبذیر را نمیدانم اسراف است يا نه! چيزي که من میگویم این است که این اسراف است؛ یعنی چیزی را ضایع كردن. ممکن است آن هم باشد، ولی این مفهوم اسراف این را میگیرد یعنی این تعدیان الحد این باید در این مسیر به کار برود وقتی این را باطل کردی و از بین بردی و از حد و حدود مقرر عبور کردی ممکن است مقابل تبذیر قرار بگیرد «اذ اجتمعا افترقا اذ افترقا اجتمعا» اینجوری باشد ولی اسراف آن را میگیرد. این بههرحال حرمت دارد.
تغییر موضوع باعث تغییر حکم میشود
یک جاهایی شارع معین کرده است مصداق روشن است اما آنجایی که شأن است تشبأ است مسائلی از این قبیل است اینجا عرف و زمان و شرایط و مکان و همه در آن تأثیرگذار است. حرام میشود حلال، یعنی موضوع عوض میشود، حلال میشود حرام. خوب این شد یک قاعدهای که در حقیقت علاوه بر اینکه ضایع کردن و از بین بردن آن اموری که در آن نفع است بدون اینکه نفع عقلایی و چیزی در آن باشد حرام است. عبور از آن حدودي که شرع مشخص کرده حرام است. در جایی که شارع تعیین کرده است وگرنه در عرف میدانیم كه مطلق امور نمیتواند حرام باشد. یک عبور از حدود بارز و ممتازی حرام است این مفهوم اسراف است و اعم از مالی است این نتیجهاش قاعده عمومی است که در فقه هم قابلتوجه است.
جمعبندی
درواقع ما امروز یک قاعده فقهی را بحث کردیم که خیلی فشرده جهاتش را متعرض شدیم البته ادلهاش را خیلی سریع عبور کردیم. آیات را باید با دقت دید گرچه دلالتش قطعی است، در روایات هم هست مثلاً در روایات«لا سَرفَ فی السِراج» میگوید: در روشنایی اسراف نیست ولی آیا این دلیل معتبر است دلیلش تا جایی که من میدانم معتبر نیست. احتمال میدهم اینجور تعابیر میخواهد بگوید حدش را من بالاتر بردم یک مقدار اینجا تساهل و تسامحی خرج میدهیم اینجوری است این میخواهد بگوید. حالا در بحث سابقمان میخواهیم این قاعده را به آن ربط بدهیم و آن این است که اسراف در یک حد برجستهای عبور از حد برجسته، این از نظر عرفی حرام است. آنوقت در بحث افراط در محبت و ابراز محبت و حمایت همینطور است؛ یعنی اگر عرف میگوید: آقا این دیگر خیلی زیادی است بچهای که بزرگشده، دستش را بگیرد ساک دستش بدهد، ساکش را ببرد و بیاورد این یک حد متعارف معمول تا حدی مانعی ندارد ولی یک حد بالایی ولو اینکه خیلی بحث آثار نبینیم بعید نیست در یک حدود ممتاز و برجسته بگوییم اشکال دارد. دقت بیشتری روی این میکنیم و انشاء الله فردا بحث را تکمیل میکنیم.
________________________________________
[1] - تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 320.
بسم الله الرحمن الرحیم
مقدمه
یکی دیگر از مباحث تکمیلی در ذیل تربیت خانوادگی بحث تنبیه است، بخشی از این مباحث تکمیلی در ذیل مبحث اصول قرار میگرفت و تنبیه در ذیل بحث روش قرار میگیرد و ما اصول و اصل و روش را هم با یک مبنای خاصی قبلاً تعریف کردیم که به نظرمان آن مبنا در تفاوت اینها یک مبنای دقیقی است که معمولاً در کلمات بزرگآنهم به آن توجه نشده است، بر اساس همان قاعده، تنبیه در حقیقت یک روش است. منتها روشی است که عنوان جنسی است که شامل انواعی از تنبیه است.
تنبیه از نگاه روانشناسی
طبق آن چه که در روانشناسی هم گفته میشود تنبیه دو نوع است؛
الف: یک نوع تنبیه، ایجاد یک عامل آزاردهنده است. اینکه میزند یا اخم میکند و مسائلی از این قبیل که عامل آزاردهندهای را تولید میکند و متوجه طرف میکند. ب: نوع دوم تنبیه، محرومسازی از یک عامل اثباتی و ایجابی است، اینکه هرروز به او پولی میداده است و آن روز نمیدهد که این نوعی تنبیه است، در جایی که پولی را طبق روال میدهد و نوعی انتظار وجود دارد او را محروم میکند که این هم نوعی تنبیه است. همانطور که تشویق دو نوع است تنبیه هم همینطور است. این چیزی است که در روانشناسی آمده است؛ یعنی ایجاد عامل آزار یا نفی آن چه که نیاز و تقاضای او است که انواع و اقسامی دارد، هم ایجاد آن عامل آزاردهنده درجات و مراتبی دارد، مثل زدن، توقیف، ملامت، اخم کردن، قهر کردن، حبس کردن، محدود کردن و چیزهایی که عاملهای ایجاد عوامل منفی و آزاردهنده است که خود این حداقل چهار پنج نوع میشود. از آن طرف هم سلب و رفع آن عوامل، موجب خوشحالی که آنهم در حقیقت همان محرومسازی از چیزهای مختلف است، در اینجا میشود تصور کرد. این دو نوعی است که در روانشناسی گفته شده است و تنبیه تعریفی دارد که شامل این دو نوع و دو قسم میشود.
مطلب دیگر هم این است که این بازشناسی مفهوم، برای ما خیلی زیاد ارزشی ندارد. برای اینکه این مفهوم در آیه و روایتی وارد نشده است و ازاینجهت است که یک حکم کلی برای عنوان تنبیه نیامده است، اگر بخواهیم حکم کلی بیاوریم باید از یک عناوین کلی دیگر استفاده کنیم.
نگاه کلی به تنبیه ازنظر فقهی
در اینجا ما اول یک نگاه کلی به تنبیه در قسم اول و قسم دوم از منظر فقهی داشته باشیم و بعد هم تعدادی از مصادیقش را بررسی کنیم، البته جستهوگریخته در مباحث سابق موردتوجه قرار گرفته است.
الف: قسم اول تنبیه که ایجاد عامل آزاردهنده باشد و درواقع نوعی آزار را متوجه شخص دیگر یعنی کودک و نوجوان و جوان و هر فرد دیگری که در معرض است، بهمنظور متوجه کردن او است، این قسم اول که ایجاد عامل آزار است و متوجه ساختن آزاری به دیگری است. این قسم اول است که خودش انواعی دارد مثل زدن و زندانی کردن.
سؤال:آیا کشتن هم تنبیه است؟
جواب:تنبیهی که ما در اینجا میگوییم این است که میخواهد روشی برای اصلاح طرف و تغییر رفتار یا شخصیت او باشد، کشتن جنبه حد دارد که مجازات است.
فرق تنبیه تربیتی و تنبیه مجازاتی
تنبیهی که ما در اینجا میگوییم غیر از تنبیه در باب حدود است، یک مجازات داریم که ما الآن به آن کاری نداریم، تنبیه در اینجا تنبیه تربیتی است نه مجازاتی. گاهی کسی را شلاق میزنند یا میکشند یا زندان میافکنند برای مجازات خطایی که کرده است و فقط جنبه مجازاتی دارد. گاهی هست که ما این را انجام میدهیم برای اینکه او را اصلاح کنیم که این دو باهم تفاوت دارد.
اقسام مجازات اسلامی
مجازات اسلامی دو قسم است؛ الف: یک قسم از مجازات اسلامی این است که برای خود شخص جنبه مجازات دارد، مثل قتل یعنی کیفر است یعنی میخواهد به جای گناهی که انجام داده است دردی به او بچشاند که گاهی اینطور است که هیچ نقشی در اصلاح این دنیای آن شخص ندارد یعنی تغییر رفتار و اخلاق و شخصیت در آن نیست و محض مجازات است، گرچه همین مجازات برای آخرت او نقش اصلاحی دارد و عقاب او را رفع میکند یا کاهش میدهد و گرچه همین عمل برای دیگران ممکن است نوعی تربیت باشد اما نسبت به شخصی که مجازات میشود فقط کیفر است و در او جنبه اصلاح شخصیت و اخلاق و رفتار ندارد و لذا این بهعنوان روش تربیتی بهحساب نمیآید.
ب: یک قسم دیگری از مجازات را داریم که ولو اینکه مجازات است ولی به نحوی نقش تربیتی هم دارد و میتواند داشته باشد، البته اینطور نیست که این نقش جنبه اصلی در مجازات داشته باشد، بلکه جنبه اصلی در این قسم دوم از حدود و تعزیرات همان کیفر دادن است، ولی درعینحال یک فلسفه تربیتی هم برای او قابلتصور است، ولی این در حد یک فلسفه تربیتی است نه اینکه اگر بگوییم این نقش را ندارد پس این حکم نیست، این نقش در حد یک حکمت تربیتی است، ولی همیشه این نیست اگر هم نباشد حکم رفع نمیشود گاهی ممکن است نقش منفی داشته باشد ولی درهرحال حکم شریعت در جای خودش محفوظ است.
تنبیه در نظام فقه اسلامی
بنابراین تنبیه به مفهوم عام لغوی آن، یعنی جایی که آزاری را متوجه کسی میکند در نظام فقهی اسلام و در نظام عقلایی به دو قسم اساسی تقسیم میشود؛ اول: یک قسم مجازات و کیفرها است. دو: یک قسم روشهای تربیتی و اصلاحی است. قسم اول که مجازات و کیفرها باشد خودش دو نوع است؛
الف: یک نوع مجازات و کیفرهایی که در آن نقش تربیتی آن شخصی که تنبیه متعلق به او است و اصلاح اخلاق و رفتار او اصلاً در او قابلتصور نیست که این فقط در قتل است؛
ب: نوع دوم مجازاتی است که علیالاصول میشود یک نقش بازدارنده هم در او باشد یعنی او را از گناهان و ارتکاب مجدد بازدارد و اصلاحی در شخصیت و رفتار و اخلاق او ایجاد کند که بسیاری از مجازات اینطور است، اما باید توجه داشته باشیم که ازنظر شرعی و فقهی این نقش در حد یک حکمت غالبی احتمالاً در اینها موردتوجه بوده است و لذاست که مجازات و کیفرها حتی اگر نقش منفی هم در این شخص داشته باشد، اطلاقات میگوید اجرا کن مگر در موارد خاصی که عناوین ثانوی بیاید.
سؤال:تعبیر بما یراه الحاکم دلیل بر این نمیشود که خود حاکم این فلسفه تربیتی را لحاظ بکند؟
جواب:این در حدود است، در تعزیرات هم همینطور است، در آنجا هم که بما یراهُ الحاکم میگوید گرچه یک مقداری جای این است که حاکم این امر را ملاحظه کند یعنی در آنجا بازهم جنبه کیفر و مجازات است منتها اینکه چه قدر کیفر دهد این دست حاکم است البته یک مقدار در آنجا حکم میتواند به نقش تربیتی هم توجه کند ولی باز الزامی نیست ولی باب اعمال نگاه تربیتی در تعزیرات یک مقداری بیشتر است.
سؤال:در باب حدود دارد که حاکم میتواند بعضی جاها اسقاط حکم کند، خود اینها دلیل نمیشود که این جنبه را لحاظ بکند یعنی یک جایی حاکم ببیند این جنبه لحاظ نشده خودش لحاظ بکند؟
جواب:ولیّ و ولایت مطلقه به این معنا است که میتواند این را اعمال کند ولی این اعمال یک ولایت ثانوی است. ذات حکم، مطلق است، بهعنوان اولی، ادله مطلق است؛ چه نقشی در بازدارندگی باشد و چه نباشد. ازلحاظ ولایی میتواند اگر در مواردی مهم باشد، توجه کند و میتواند هم توجه نکند برای اینکه چیز دیگری را میبیند و لذا تنبیهات به معنای عام دو قسم است؛ اول: یک قسم مجازات و کیفرها است که خود دو قسم است؛ الف: یک قسم مثل قتل و ... است که در آن اصلاً بعد تربیتی تصور نمیشود. ب: بقیه مجازات یک حکمت تربیتی دارد ولی غالبی است. علاوه بر آن در تعزیرات و احیاناً فیالجمله ممکن است در یک مواردی از باب اعمال حکم ولایت مصلحتی باشد یا عناوین ثانویهای بیاید و این جنبه تربیتی را در آن پررنگتر ببیند.
سؤال:آیا هدف اصلی در حدود و تعزیرات ازلحاظ تربیت و بازدارندگی دیگران یکی است؟
جواب:تنبیهی که در باب تعلیم و تربیت گفته میشود این است که این شخص را برای اصلاحش مجازات میکند، اما اینکه او را مجازات کند که دیگران اصلاح شوند، به این در تعلیم و تربیت تنبیه اصطلاحی ما نمیگویند، ولی البته در یکی از فلسفههای مهم حدود این هم هست، گرچه حتی این هم یک فلسفه است. ما وقتی در حدود بحث میکردیم هفت هشت مطلب را از روایات درآوردیم ولی همه اینها یک حکمت است. تنبیهی که ما میگوییم در اصطلاح رایج یعنی اینکه آزار را به او میدهد برای اینکه اصلاحش کنیم اما اینکه آزار را به او میدهد برای اصلاح دیگران، این اصطلاح را نمیگوییم ولی درعینحال یک نگاه تربیتی در این است. بحث ما این است که این خطا کرده است و او را میزنیم یا این خطا کرده است و او را میکشیم، نسبت به او الآن نقش تربیتی ندارد ولی همین در اصلاح رفتار دیگران خیلی مؤثر است. در اینجا به او آزاری میدهد، برای اینکه دیگران را بازدارد، این نسبت به دیگران تنبیهی نکرده است و عذابی را متوجه این کرده است ولی عملاً در او توجهی پیدا میشود که دنبال خطا نرود.
سؤال:آیا اینکه شخصی را تشویق میکنیم تا دیگران تنبیه بشوند داخل در بحث ما هست؟
جواب: تشویقهای افراد گاهی موجب آزار کسی میشود که آن تنبیه فنی است یعنی الآن ازنظر روحی به او آزار وارد میکند منتها بهواسطه کاری که در جای دیگری کرده است.
سؤال:این تنبیه فقط شامل جسم بهتنهایی نمیشود که شامل روح هم میشود؟
جواب: اگر بخواهید این را بگویید که وقتی این را اعدام میکنند یا به دار میآویزند، دیگران هم نوعی آزار میبینند منتها این آزار تنبیه تربیتی نیست، تنبیه تربیتی این است که آزار را متوجه شخصی میکنی که خطایی کرده است والا آن پیشگیری انذار است و تنبیه تربیتی نیست.
فلسفه تربیتی مجازات
بنابراین اینطور شد که یک بخش آزار دادن دیگران، مجازات است. در مجازات یک قسم این است که اصلاً فلسفه تربیتی نسبت به خود شخص متصور نیست و یک قسم این است که فلسفه تربیتی نسبت به خود شخص متصور است که در غیر قتل اینطور است، در قسم دوم، هم یک نکته این بود که این فلسفه است نه علت و یکی هم اینکه درعینحال در یک مواردی بهخصوص در تعزیرات حاکم توجهی به این نقش تربیتی به او میکند و یک نکته هم این است که همه اینها یک فلسفه تربیتی برای دیگران دارد ولی نه بهعنوان تنبیه، بلکه بهعنوان یک عامل پیشگیری از خطاها و خلافهای اجتماعی، به این معنای عام یک روش تربیتی بهحساب میآید ولی این جنبهاش هم یک روش غالبی است، نه اینکه بگوییم همیشه این روش تربیتی برای دیگران است و لذا وقتی این مجازات را متوجه این خطاکار میکنیم یک فلسفه غالبی تربیتی و تنبیهی تربیتی برای خود او دارد که به این تنبیه میگویند. وقتی قاضی مجازات میکند یا حکم میدهد غالباً در این مجازات دو روش تربیتی است، یک روش تنبیهی برای خود این شخص است و یک روش بازدارندگی و پیشگیری برای دیگرانی است که ناظر و تماشاگر هستند، منتها هردوی اینها در حد یک فلسفه و اثر غالبی است و حاکم هم میتواند تا حدی این را در نظر بگیرد، البته اگر هیچکدام از اینها هم نباشد ولی حکم میتواند اجرا شود، اصل تعزیر هم میتواند اجرا شود ولی البته غالباً این دو فلسفه تربیتی و دو راز تربیتی است؛ یعنی یک عمل درآنواحد با توجه به دو نوع مخاطب بهعنوان دو روش تربیتی میشود بشمار آورد، یک بار روش تنبیهی است برای خود این خطاکار غیر از قتل، دوم اینکه یک روش پیشگیری برای سایرین است که هر دو غالبی است و تا حدی هم حاکم میتواند این را در نظر بگیرد.
تنبیه برای پیشگیری
در قسم اول که مثل قتل باشد روش غالبی تنبیه برای خود شخص اصلاً مصداق ندارد، ولی یک روش پیشگیری برای دیگران نسبت به دیگران وجود دارد و یک نوع پیشگیری برای دیگران است. یک نوع آزار روحی میبیند و تعلمی پیدا میکند و این موجب میشود که توجه پیدا کند و به سمت خطا نرود.
تنبیه با رویکرد اسلامی
وقتی ما میخواهیم با یک رویکرد اسلامی بحث کنیم همینکه من عرض میکنم مناسب است یعنی بگوییم تنبیه در معنای عام لغوی این است که آزاری را متوجه کسی کنیم و بعد میگوییم این تنبیه که آزاری متوجه کسی میشود دو قسم است؛ یک نوع مجازات است که باید در چارچوب قوانین شرع در حدود باشد و در تعزیرات هم در چارچوب کلیتر با اختیارات بیشتر، بعد این نوع تنبیهات البته فیالجمله حاکم، نظر تربیتیاش را اعمال میکند والا آن بعد تربیتیاش جنبه فلسفهای و حکمتی دارد، سوم هم این است که این دو جنبه و حکمت تربیتی دارد، یکی حکمت تربیتی برای خود شخص و یکی برای دیگران. در قسمی مثل قتل یک جنبه تربیتی دارد، این یک بحث است، این بحث که ما در اینجا میآوریم باید یک فصل جدایی بگذاریم و بیشتر یک تحلیل تربیتی روی فقه است، البته یک مقداری هم اختیارات حاکم و ولی امر است در بودن این امر تربیتی و یک مقداری از آنهم جنبه تصمیمگیری دارد، ولی این یک درصدی است، درصد بالایی از آن تحلیل است و مقداری هم اثر میگذارد، علت اینکه اثر میگذارد این است که اگر یک وقتی حاکم ببیند که این مجازات نه در اصلاح او تأثیر میگذارد و نه در اصلاح جامعه و بلکه آثار معکوسی بهجا میگذارد، این همان جای ولایتفقیه است. مثلاً الآن چند سال است که رجم انجام نمیدهند.
اقسام کفارات و اینکه کدام قسم از کفارات جنبه تربیتی دارد؟
سؤال:آیا کفارات شرعی میتواند جزء تنبیهات وارد بشود یا نه؟
جواب:آیتالله خویی همین را میفرماید و ماهم همین را قبول داریم کهکفاره ملازم با معصیت نیست و لذا اگر نسبت به یک عملی ندانیم که این معصیت است یا معصیت نیست روایت گفته است کفاره بده و نمیشود از این معصیت بودن، آن را استخراج کرد و لذا کفاره بر دو قسم است؛ الف: بعضی بر غیر معصیت است مثل کفاره روزههایی که طرف مریض بوده و در بین سال هم نتوانسته بگیرد که میگوید کفاره بده. ب: بعضی کفارهها مثل تروک احرام در معاصی است. در قسم اول مجازات و تنبیه نیست اما در قسم دوم در حقیقت یک نوع فلسفه خود مجازاتی دارد و کمی بابش با آن متفاوت است، یعنی شارع میگوید: خودت با دست خود، خودت را مجازات کن که این هم جنبه تربیتی خیلی بالایی دارد. این هم چیز خوبی است که یک نوع خود مجازاتی در شرع مقرر شده است و اختیار آنهم دست خودش داده شده است و یک نوع بازدارندگی دارد که توجه کند و دیگر این کار را نکند؛ و لذا کفارات هم علاوه بر حدود و تعزیرات که آن نوع فلسفه تربیتی دارد و گاهی هم اعمال اختیار تربیتی در دست حاکم است و در کفارات هم در یک قسمش دو قسم میشود و در یک قسمش یک نوعی خود تنبیهی وجود دارد که یک بعد تربیتی هم در آن است.
جمعبندی مطالب
این کلاً تنبیهاتی بود که در حوزه حدود و تعزیرات و کفارات میآمد با این تفاصیلی که دادیم و تقسیماتی که شد که خود این، یک فصل میشود و خود این یک مقاله علمی قشنگی میشود یعنی درواقع نگاه تربیتی به مجازات که این خودش یک بحث است و خیلی میشود تفصیل داد و شاید هم در حد پایاننامهای هم قابلارائه باشد که مجازات و کفارات با یک نگاه تربیتی بررسی شود. هم آنجایی که تقسیم میکنیم و تحلیل میکنیم و هم آنجایی که میگوییم یک مقداری هم در اعمال ولایت یا پیدایش عناوین ثانویه مؤثر باشد. این یک بابی است که قابل بسط است.
در جلد اول فقه تربیتی گفته شده است که یکی از کارها تحلیل تربیتی است، یعنی یک نگاه تربیتی به فقه از آغاز تا انجام. چیزی که ما الآن در اینجا گفتیم این است که در این عوامل آزاردهنده در فقه میشود یک نگاه تربیتی داشت، این یک فصلی از آن تحلیل تربیتی است، این تحلیل تربیتی فقه یعنی یک نوع اسرار تربیتی فقه است که در آن صورت حدود ده فصل میشود، یک فصل تحلیل تربیتی عوامل آزاردهنده میشود که در فقه است و نگاه تربیتی به آن، «الفقه مِن منظورٍ تربَوی»یک بخش عبادات میشود و یک بخش معاملات میشود و یک بخش هم عوامل آزاردهنده میشود که یک بخشش حدود میشود و یک بخشش تعزیرات میشود و یک بخشش کفارات میشود و یک بخشش دیات میشود و یک بخشش قصاص میشود و یک بخشش جزیه میشود؛ و بعد در درون این ابواب فقه را با این نگاه طبقهبندی میکنیم که یک طبقهاش عوامل آزاردهنده میشود که خود این هفت هشت عنوان میشود که ما یک مقدار بحث مجازاتش را بحث کردیم که یک بعد تربیتی خود شخص دارد و یک بعد تربیتی برای دیگران دارد و در همه اینها یک فلسفه و حکمت غالبی تربیتی وجود دارد و البته این تحلیل یک مقداری هم کمک میکند برای اینکه اعمال ولایت یا عناوین ثانویه را هم کسی بتواند راحتتر انجام دهد. این بحث مفصلی شد که یک بخش از بحث ما است.
و صل الله علی محمد و آل محمد