عنوان
فقه تربیت،تعلیم و تعلم، تربیت اجتماعی
اصطلاحنامه
آموزش و پرورش (Education) | تربیت (Upbringing) | تعلیم و تربیت | فقه (Islamic law)
پدیدآورسازمانی
مؤسسه اشراق و عرفان
محل نشر
قم
نویسنده
تاریخ نشر
1391/09/22
اندازه
11MB
زبان
فارسی
یادداشت
خلاصه بحث گذشته
در قاعده ارشاد جاهل، دلیل اول، آیه نفر، دلیل دوم، آیه ذکر و دلیل سوم، مجموعه آیاتی بود که کتمان علم را تحریم میکرد. قریب ده آیه در قرآن کریم، در باب حرمت کتمان علم وجود داشت.
در دلیل سوم بیان شد که به دلیل اینکه کتمان، اندکي متفاوت با مطلق عدم اظهار است و کتمان عدم الاظهار با يک عنايتي است؛ ازاینجهت، حرمت کتمان و وجوب اظهارِ مقابل کتمان، قاعدهای مسلم است؛ اما این قاعده، یک مقدار اخص از ارشاد جاهل است. قاعده کتمان، ارشاد خاص را الزام میکند، ارشادی که از کتمان بیرون بیاید. در دایره وسیع باهم منطبق هستند، ولی یک عنایت ویژهای دارد که کتمان را اخص میکند؛ و لذا اينها دو قاعده میشود که حرمت کتمان اخص از قاعده ارشاد میشود.
حدود پانزده نکته در ذیل قاعده کتمان بیان شد.
ادامه نکات موجود در کتمان
تکميل نکته 16: شمول آيه نسبت به احکام و موضوعات
راجع به احکام و شمول آیه کتمان، نسبت به موضوعات بود و بیان شد که ظاهر (بیّنات و هدی و حقّ و ...) احکام است و موضوعاتي مثل نبوت از اين حیث که متعلق حکم هستند، ذکر میشوند ولی شاید بتوان در شمول قاعده کتمان، وسیعتر از این مطلب را گفت. در برخی از آیات دارد: «إِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُون»بقره/146.
حق، یا حکم است، یا موضوعاتی است که در هدایت شخص دخالت دارد.
مراد از حق، مطلق امر واقع نیست؛ بلکه مقصود، آن حق مرتبط با هدایت و سعادت شخص است؛ و لذا میتوان گفت حق، مستقیماً شامل موارد مؤثر در هدايت شخص مي¬شود مثل دانستن این¬که ایشان، پیامبری هستند که کُتب پیشین به پیامبری ایشان مژده و بشارت دادند و دانستن این نکته در هدایتشان خيلي مؤثر است و الا در ضلالت خواهند بود؛ و لذا حق، دقیقاً شامل این موضوع هم میشود و لازم نیست از طریق متعلّق شدن حکم کلی به این موضوع، استدلال کرد؛ بلکه با شناخت این موضوع، شخص هدایت میپذیرد؛ بنابراین شامل این نوع موضوعات میشود.
موضوعات و متعلقات کتمان
چند چیز موضوع و متعلق کتمان است:
1ـ حق؛ «وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَق»بقره/42؛ یا«لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ»بقره/146.
2ـ بینات؛ «يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّنات»بقره/159.
3ـ هُدی؛
4ـ «يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ»بقره/174.
ما أنزلنا من الکتاب يا کتاب یا هدی و بینّاتمربوطبه عقاید و احکام و اخلاق و همچنين شامل کتب آسمانی قبلی از قرآن و تورات و روایات نيز میشود و الغاء خصوصیت مشمول این مورد مي¬شود؛ یعنی کتمان آنچه که از ناحیه خدا باشد و از امور الزامی و مورد نیاز شخص و مایه هدایت بشر باشند، حرام است.
کلمه حق، أوسع از ساير واژه¬هاست و شامل موضوعات نیز میشود، موضوعاتی که دخالت در هدایت شخص دارند؛ مثل دانستن پيامبري اين شخص، يا منسوب شدن اين شخص از ناحيه پيامبر يا وصايت اين شخص از ناحيه امام قبل و در کل، موضوعاتی که دخیل در هدایت شخص است. بعید نیست این آیات مستقیماً شامل اینها شود، یا حتی کتمان حق در دعاوی که اگر حق را نگوید بعید نیست شامل آن هم شود که اگر این موضوع را تبیین نکند، به کسی ظلم و ستم میشود؛ مثل اینکه او میداند وصیت کرده، ولی کتمان میکند و حق کسانی ضایع میشود؛ بنابراین یکتمون الحق، شامل موضوعات حقي است که نگفتنش موجب ظلم و ضلالت ميشود ولو اینکه موضوعات هستند و دامنهاش أشمل و أوسعاز صرف بیان احکام هست مطلب حقي با این قید که در سعادت بشر دخیل است. در احکام، اين که خمر است يا نه، در سعادت دخيل نيست، کسي که جاهل باشد و خمر بخورد، مرتکب ضلالت نشده است، ولي اگر کسي نداند که بعد از امام صادق علیهالسلام موسي بن جعفر علیهالسلام وليّ امر هستند، يا بعد از امام موسي بن جعفر، امام رضا ولي امر و ولي¬ّعهد هستند را نداند، کسي که مي¬داند و نمي¬گويد و منجر به تشکيل واقفيه مي¬شود، اينها حق است و حقي است که در سعادت دخيل است. اما در موضوعات جزئي مثل خمر و احکامي که دخيل در سعادت نيستند، شامل نيست، اما اگر موجب ظلم و ستم مي¬شود بعيد نيست اطلاقش شامل اينها نيز باشد يا در جایی که او مطلع است چه نقشهای برای ذلت جامعه اسلامی کشیده شده، یا از لحاظ بنیان¬های فکری خراب شود، گفتن اینها حق است و کتمانش حرام است، بعید نیست شامل اینها هم شود.
قبلاً گفته شد کهیکتمون الحق شامل احکام الهی است؛ ولي بعید نیست حق، شامل موضوعاتي که دخالت اساسی در هدایت و ضلالت بشر دارد و ناآگاهی جامعهاز این موضوعات و مسائل يا از این علوم و دانشها موجب ضلالت آنها ميشود و شامل آنها هم شامل شود. بله، جايي که «ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى»بقره/159، تعبير مي¬کند محدود است، اما يکتمون الحق بعيد نيست شمول داشته باشد.
نکته قابلتوجه اینکه، این آیات، کتمان حقایق منظم من الله را شامل میشود، در موضوعات، ادله دیگری هم وجود دارد؛ مثل کتمان وصیت در آیه شریفه«وَ مَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ»بقره/283؛ولی بعید نیست شامل اینها هم شود، یا دلیل برای کتمان شهادت وجود دارد، میداند این آقا محکوم میشود و مورد ظلم واقع میشود و دلیل میگوید نباید کتمان کنی و باید اعلام کنی، «كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ»نساء/135 يا«كُونُوا قَوَّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ»مائده/8، باید شهادتبه قسط داد و نباید کتمان کرد؛ و لذا در موضوعاتی مثل وصیت و شهادت دلیل دیگری داریم ولی بعید نیست که آیه کتمان شامل اینها هم شود.
2ـ
نکته 17: اکتساب به کتمان
کتمان يکي از موضوعاتی است که به خاطر دارا بودن شأنيت تکسب، در مکاسب محرمه هم میتوان بحث کرد؛ خيلي اوقات، مکتوم کردن حق، مایه درآمد بوده است، گاهی اين عمل به صورت معامله انجام ميشد و به خاطر گرفتن حقالسکوت پول میدادند، این¬که اگر کسی این حکم را بداند دستگاه ظلم فرو میریزد، يا به خاطر اين کتمان درآمد پيدا مي¬کند مثل تأسیس جریان واقفیه، شلمغانی و بطائني و چند تا سران وقف که اموال زیادی از قبل نيابت امام کاظم علیهالسلام بودند، اینها دیدند اگر به امامت امام رضا علیهالسلام اذعان کنند و معترف شوند بايد اين اموال به ايشان داده شود و این اموال از بین می¬رود، بنابراين هم می¬تواند کتمان درآمد داشته باشد و برخی مواقع، معامله می¬شود بنابراين اين اکتساب از نوع تکسب به امور محرمه محسوب می¬شود مثل اجير شدن شخص براي غنا، يا حرف نزند و حقالسکوت می¬گیرد و اين، اکل مال بالباطل محقق می¬شود. آياتي نيز کم و بيش به اين مطلب اشاره دارد: آیه 174 سوره بقره «إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَليلاً». با کتمان، مال ناچیزی به دست می¬آورند، «أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّار».
اين از آياتي است که براي تجسم اعمال بدان استشهاد مي¬شود، این آیه، همین نار را اکل می¬کند البته اين آيه فقط خصوص حقالسکوت گرفتن نيست و مبلغي به خاطر این کارش می¬گیرد، بلکه ظهور اولیه¬اش این است که به خاطر سکوت یا کتمان، چیزی عاید او می¬شود چون شلمغانی و بطائنی که سران واقفیه بودند به خاطر نگفتن پولها، دستشان می¬ماند و چیزی به نفع دیگران عاید نمی¬شد، اگر آیه، ربطی به این هم نداشته باشد کتمان امر، حرام است و اگر به خاطر امر حرام، اجیر شود، تکسب به حرام محسوب مي¬شود.
4ـ دليل چهارم: آيه تبيين
«وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ ...» آل عمران/187.
لا تَكْتُمُونَهُبا لَتُبَيِّنُنَّهُ دو دليل است چون بین کتمان و تبیین واسطهای است اگر بگوييم لَتُبَيِّنُنَّهُ مستقل است خود اين دليل مي¬شود، با الغاء خصوصیت و نکات ديگر که گفته شد.، میگوید از علماء عهد گرفتيم البته علمي که مورد نياز جامعه است را بايد بگوييد، و ظاهرش هم وجوب است، اگر دو تا دليل، به صورت مستقل و جدا محسوب شود، دلیل چهارم میشود
بنابراين دلیل چهارم، خصوص آيه لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ است که جزئياتش از بحثهای قبلي روشن میشود.
**
5ـ دلیل پنجم: خطابات مشابه ارشاد
ممکن است گفته شود همه آیاتی که در مورد پیامبر اکرم یا پیامبران آمده، و همچنين خطابات خدا به انبياء؛ مثل ذکّر يا بلغ، ... خطاب عام باشد، مثل «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْك»مائده 67،که خطابش عام است؛ ولو شأن نزولش، قصه غدير است،همه آنچه که از ناحیه خداست و جامعه نیاز دارد، یا «فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى»اعلی/9، یا بشّر و امثال اینها و ساير شئونی که برای پیامبران آمده است مثل تبشير و انذار، تذکره و تعلیم و مواردي از اين قبيل که شامل آگاهی می¬شود و هفت ـ هشت عنوان است.
دليل پنجم، در اين بحث اين است که آيا اين آيات، ربطی به بحث ارشاد جاهل به عنوان یک تکلیف عام برای همه دانشمندان و عالمان به احکام دارد یا نه؟
در بررسی این آيات، چون آيات خاصي مورد تمسّک قرار نمي¬گيرد، همه آياتي که خطاب به پيامبر بوده مثل بشير و نذير و ... مورد بحث واقع میشود.
این آیات از يک نگاه کلي به دو دسته تقسیم میشود:
• مطلب اول:دستهبندی آيات
برخی از آيات با تعابيري مثل تبشير و تزکيه و مثل هدایت و ...
ب: بخشی از این آيات، بیان واقعیت است؛ «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً *وَ داعِياً إِلَى اللَّه...»احزاب/45و46.
بنابراين؛
دسته اول، این آيات، حدود ده واژگان تربیتی و آگاهی¬بخشیو تعلیمی است.
دسته دوم این آيات، امر دارد؛ مثل ذکّر، بلّغ، علّم، ...
در اينجا دو احتمال وجود دارد:
احتمال اول: متفاوت بودن اين دو دسته روايات
برای اینکه يک دسته، امر است؛ ولي دسته ديگر، بیان واقعیت است از امر، وجوب به دست میآید ولي از دسته ديگر، وجوب استفاده نمیشود.
احتمال دوم: همه خطابات در مقام بيان وظيفه
ممکن است گفته شود که همه اين خطابات در مقام بيان وظيفه است، آنجا هم که مي¬گويد «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً *وَ داعِياً إِلَى اللَّه...»احزاب/45و46، جايي است که نقش رفتاری و تکلیفش را بیان میکند که اين احتمال هم بعيد نيست. اگر این¬طور باشد همه اينها یک¬دست می¬شود همه یک نوع تکلیف الزامی متوجه ائمه است که یا همه اینطور است، یا گروهی از این آيات و روايات، تکالیف الزامی را برای پیامبران و بخصوص پیغمبر اکرم نقل می¬کند.
مطلب دوم: تعميم اين خطابات به ديگران
آيا راهی است که به دیگران تعمیم بدهیم!!
الف: عدم تعميم خطابات به ساير موارد
ممکن است گفته شود اين خطابات به ساير موارد تعميم داده نمي¬شود؛ برای این که خطاب علّم و ذکّر و یهدیهم و یبشرهم، ینذرهم و این تکالیفی که بر عهده پیامبر گذاشته شده است، اینها خطابات و تکاليف خاص است؛ مثل آیه یتفقهوا فی الدین نیست، اینها خطاب به پیغمبر است، و شامل همه نمی¬شود.
ب: تعميم خطابات به ساير موارد
در نقطه مقابل ممکن است گفته شود الغاء خصوصیت می¬شود، البته الغاء خصوصيت از پیامبر به ائمه معصومین تا حدی، قطعي و درست است؛ اما تعمیم دادن به علما و به کسانی که بهره¬ای از دین دارند ...!!
ابتدائاً ممکن است اين احتمال، پذيرفته نشود؛ ولی بعید هم نیست که الغاء خصوصیت شود. الآن هم در روشهای تبلیغی، سراغ همین آیات می¬روند مثل آيات سوره شعراء، اعراف، هود و آیات دیگر که در قرآن که انبياء را وصف کرده و تکالیف انبیاء را می¬گویند و در پس این برداشت¬های ما، از این آیات، یک نوع الغاء خصوصیت وجود دارد.
ـ ممکن است اين در حد يک برداشت و استيناس است.
ـ ولي ممکن است گفته شود اين شأني که براي پيغمبر و ديگران بيان کرده که يعلمهم، یزکیهم و ... از اين حیث که آگاه به آنهاست؛ و هر کسي، در همان حد آگاهي خودش، اين وظايف را دارد. اگر این گفته شود همه اینها به نحوي، هم در بحث فعلي، وجوب تعليم و حتی وجوب تربیت و هدايت در بحثهای تربيتي و معنوي و ساحت¬هاي ديگر تربيت، دليل براي وجوب ارشاد می¬شود،.
و یؤید هذا (این الغاء خصوصیت)، اخبار و احادیثی مثل العلماء ورثة الانبیاء، در مورد ائمه، قطعاً ادله وصايت و خلافت الغاء خصوصیت نمی¬خواهد، بلکه خود آن ادله حاکم است يا مي¬گويد من تعميم دادم. ممکن است در ادله ولایتفقیه يا ادله بالاتر از ولایتفقیه، آن هم اگر مجموعه ادله مستند شود، مي¬تواند حاکم باشد. بنابراين بعید نیست که از این دسته¬اي که شايد صد آیه شود با واژگانی مثل هدایت انذار، تبشیر، تعليم، تزکيه، دعوت و مواردي از این قبیل ...، که گفته شود همه این آیات، ضمن این¬که وظیفه پیامبر را تبیین می¬کند در مقام بيان وظيفه براي علما نيز است به دو وجه:
الف: یا با الغاء خصوصیت
ب: یا با حکومت ادله¬اي که امامت را جعل میکند و ادله¬ای که وراثت علما را بیان می¬کند.
منتهي در حکومت، ادله امامت قوي است و ادله خيلي محکم است و در وراثت علماء با آن محکمي نيست ولي مجموعه اين روايات تقریباً آدم را مطمئن مي¬کند که علما را جاي ائمه مي¬نشاند؛ مگر آنجا که خلافش ثابت شود.
بنابراين دلايل:
إمّا لالغاء الخصوصية
او لحکومة ادلة الامامة و وراثة الامامة
هر دو دليل هم بعيد نيست؛ و لذا دلیل پنجم، تعمیم داده مي¬شود و همه آنچه که درباره انبیاء گفته شده، به ائمه و همینطور علما تعميم مي¬يابد، و هر آنچه را که به ائمه هم گفته شده را مي¬توان با ادله وراثت به علماء تعميم داد.
پایان.