عنوان
فقه تربیت،تعلیم و تعلم، عمل به علم ـ مقصود از عمل ـ مصادیق عاملین به علم
اصطلاحنامه
آموزش و پرورش (Education) | تربیت (Upbringing) | تعلیم و تربیت | فقه (Islamic law)
پدیدآورسازمانی
مؤسسه اشراق و عرفان
محل نشر
قم
نویسنده
تاریخ نشر
1385/08/16
اندازه
19MB
زبان
فارسی
یادداشت
مقدمه
بحث در آداب تعلیم و وظائف معلم بود. در این قسمت از مباحث، به دلیل اینکه به ترتیب منیة المريد پیش میرویم، طبعا بحث روانتر است. بحث اول اخلاص بود و بحث دوم عمل به علم. از جمله آداب تعلیم و وظائف معلم این است که دانش خود را در کار خود به کار ببندد؛ و عامل به علم خودش باشد. در همین رابطه، چند جهت از بحث لازم به ذکر است. جهت اول اینکه؛ این ادب و وظیفه(عمل به علم)، ادب عالم است یا ادب معلم؟ در مورد این بحث که ارزش فقهی هم داشت، گفتیم که وظیفه عمل به علم، ادب هر دو گروه است. طبق روایاتی که در باب استعمال العلم و الاخلاص فی طلبه و تشدید الامر علی العالم بحارالانوار آورده شد، به این نتیجه رسیدیم که؛ عمل به علم، هم وظیفه عالم است بما هو عالم و هم وظیفه معلم است بما هو معلم.
بین عالم و معلم عموم و خصوص مطلق است. عالم گاهی معلم هم هست و گاهی نیست. در صورتی که عالم معلم هم باشد، این ادب و وظیفه، متأکد و مؤکد است. اجتماع این دو تا موجب تأکد میشود. یعنی از یک جهت، بما هو عالم وظیفه دارد که عامل به علمش باشد؛ و از جهت دیگر بما هو معلم، چنین وظیفهای را داراست. یعنی موجب تأکد این وظیفه میشود.
ادله قرآنی
نمونههایی از آیات و روایات آورده شد؛ مثل «کُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ» (آلعمران/79)، که ظاهرا خطاب به علمای یهود است. میفرمايد:«کُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ«.جالب این است که آیه میگوید، از آن حیث که شما معلم کتاب هستید و از آن حیث که این کتاب را یاد میگیرید؛ و با آن ممارست دارید؛ یعنی هم از حیث اینکه خودتان با کتاب سر و کار دارید و هم از حیث اینکه معلم کتاب هستید. پس در این آیه، به هر دو عنوان، اشاره شده است. بنابراین بعضی از آیات و روایات ادب عمل به علم را برای عالم ذکر کرده و بعضی برای معلم؛ و در مثل این آیه، هر دو گروه را جمع کرده است؛«وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَ بِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ«. و آيه«أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ» (بقره/44)،مربوط به شخص معلم، هادی و مرشد است و بسیاری از روایات مربوط به عالم است. مثلا روایت پنجاه و شش این باب دارد کهقَالَ النَّبِيُّ صلي الله عليه و آله و سلم: «مَثَلُ الَّذِي يَعْلَمُ وَ لَا يَعْمَلُ بِهِ مَثَلُ السِّرَاجِ يُضِيءُ لِلنَّاسِ وَ يَحْتَرِقُ نَفْسُهُ»[1].هر دو عنوان را ما داریم. در عالم هم الی ما شاءالله هست. وَ عَنِ النَّبِيُّ صلي الله عليه و آله و سلم قال: «الْعِلْمُ الَّذِي لَا يُعْمَلُ بِهِ كَالْكَنْزِ الَّذِي لَا يُنْفَقُ مِنْهُ»[2]. این یک نکته است که قبلا هم بحث کردیم و از آن عبور میکنیم.
قلمرو عمل به علم
قیود
جهت دیگری که میتوان مطرح کرد این است که قلمرو این ادب(عمل به علم) چیست؟ منظور این است که آیا این ادب در همه علوم متصور است و اطلاق دارد؟ یا اینکه اختصاص به علوم خاصی دارد؟
جواب روشن است. چون میگوید عمل به علم، منظور از علم، علمی است که با سعادت و عمل انسان مرتبط است. پس در مورد علومی که با سعادت شخص ارتباط ندارد، جاری نیست. یا علومی که با عمل انسان هیچ ارتباطی ندارد؛ مثل شناخت سیاه¬چالی که ميلیاردها سال نوری با ما فاصله دارد؛ یا اگر با عمل ما هم ارتباط دارد، با سعادت انسان گرهی نخورده است. مثل اینکه فلان فن و مهارت را یاد بگیرد. ولی فن و مهارتی که عملی هم هست ولی با سعادت و کمال روحی و نفسی انسان ارتباط ندارد. مثل مهارت در امر رانندگی، جاری نیست.
بنابراین، در قلمرو این ادب، سه قید باید رعایت شود؛
1- مربوط به علومی باشد که با عمل انسان ارتباط دارد.
2- دخیل در سعادت و تکامل انسان باشد.
3- مورد ابتلای شخص عالم و معلم باشد.
بعضی از علوم فی نفسه در سعادت انسان نقش دارند و بعضی از باب مقدمه. پس علومی که با سعادت انسان مرتبط است گاهی بالذات و مستقیم است و گاهی با واسطه و مقدمه؛ مثلاً آشنایی با جغرافیا، به طور مستقیم در سعادت انسان مؤثر نیست ولی همین علم، ممکن است در جایی برای پیدا کردن قبله و يا جنگیدن با دشمن مؤثر باشد. اینکه میگوییم با تکلیف و سعادت انسان ارتباط دارد، این در جایی است که لازم نیست مستقیم باشد گاهی مقدمهاش است و غیر مستقیم است.
اگر ظاهر اولیه عمل به علم را بگیریم، باید بگوییم منظور علومی هستند که مستقیماً با عمل انسان ارتباط دارند؛ مثل نماز، روزه، حج، زکات و انفاق یا مسائل اخلاقی که مستقیماً با انسان مرتبطاند، در صورتی که معلم یاددهنده این موارد باشد، باید خودش هم عمل بکند. ولی علمهایی هم داریم که علوم پایه عمل هستند. مثل شناخت خدا، قیامت، معاد، اوصاف خداوند و امثال اینها، بنابراین علوم، همان علوم دینی و اینها که محور بحث در اين¬جا است بعضی مستقیم مرتبط با عمل است؛ مثل آنچه که در فقه و اخلاق میآید؛ و بعضی غیر مستقیم است و جزء معدات و ممدات و پایهها و بنیادهای علوم عملی است؛ مثل علومی که این، در اخلاق و فقه است و آن هم، در کلام و معارف الهی است. که کلام بالمعنی العام، همه آنها را میگیرد. شناخت¬هایی که مستقیماً، قواعد اخلاقی و قواعد فقهی نیست که در عمل خود معلم و عالم هم میگوییم تأکد پیدا میکند؛ که باید ملتزم به آنها باشد. بلکه معرفت الله و معرفت علم و قدرت و احاطه خدا بر عالم و چیزهایی که بنیاد عمل انسان است و پایه حرکت و تکامل انسان است ولی مستقیماً عمل نیست. این روایات، ولو اینکه تعبیر به عمل به علم دارد؛ و ابتدا ممکن است ذهن آدم به سمت این برود که یعنی علمی که با عمل سر و کار مستقیم دارد؛ ولی حقیقتش این است که اگر کسی در قرائن و شواهد موجود در روایات دقت بکند میبیند که با علوم پایه هم سر و کار دارد. عَنِ النَّبِيِّ ص قَالَ: «مَنِ ازْدَادَ عِلْماً وَ لَمْ يَزْدَدْ هُدًى لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْداً»[3]. قطعاً یک مصداق روایت این است که علم الهی را بخواند ولی در او خشیت و هدایت ایجاد نشود. از اقسام عمل به علم، عمل جوارحی است و قسم دیگرش، عمل جوانحی که تولید صفات اخلاقی است و یک قسم آن هم، ساختن شخصیت، انگیزهدار شدن و شکل¬گیری شخصیت بر اساس شناخت خدا است و در واقع ترتب آثار عملی بر آن معارف دینی و علمی است که نسبت به توحید و خدا است. نوعی از علوم وجود دارد که با تربیت در ساحت¬های عملی مثل تربیت اجتماعی و سیاسی و امثال اینها سر و کار دارد. نوع دیگری از علوم وجود دارد که با یک نوع رشد و کمال عقلانی یا اخلاقی سر و کار دارد. مقصود این روایات، علومی هستند که با رشد و تکامل شخصیت انسان مرتبط باشد است. یعنی عالمی که علوم الهی و دینی را آموزش میدهد و در این فضا قرار میگیرد، باید به علوم خود - چه در حوزه رشد عقلانی و شخصیتی چه در حوزه رشد اخلاقی یا تربیت فقهی و عملی و اینها - توجه بکند و برای او این مورد تأکد است.
قید سومی هم که میتوان ذکر کرد، این است که مورد ابتلای شخص عالم و معلم باشد. بعضی چیزها هست که با عمل و سعادت انسان ارتباط دارد، ولی با شخص او ارتباطی ندارد. در مورد فلان کار خیر، از اطلاعات کافی و جامع برخوردار است، ولی مورد ابتلای او نیست؛ و الان برای او مصداقیتی ندارد. مثلا در مورد عالم معلم فقیر و ناداری که در باب انفاق سخنرانی میکند و مسائل علمی را یاد گرفته و یاد میدهد، انفاق مالی متصور نیست.
بنابراین، این روایات، با معلمی مرتبط میشود که سر و کارش با علمی است که در عمل مصداق دارد؛ و با سعادت ارتباط دارد؛ و با شخص او هم مصداقیتی دارد؛ و او هم به نحوی میتواند مصداق او باشد؛ و الا اگر یکی از این قیود سهگانه منتفی باشد، عمل به علم هم منتفی خواهد بود.
دلیل اول
دلیل اول انصراف است. اگر روایات را ملاحظه کنید، خواهید دید که علوم دینی و معارف الهی مد نظر است. اصولاً کلمه علم در اين¬جاها، انصراف دارد به علوم دینی و علوم مؤثر در سعادت.
علاوه بر انصراف، اگر علم هم بگوییم، کلمه اطلاق دارد؛ وقتی میگوید عمل بکند، معلوم است که خود محمول، محدوده موضوع را مشخص میکند. میگوید عمل به علمش بکند. پس باید علمی باشد که با عمل ربط داشته باشد؛ و با ثوابها و تأکیدهایی هم که ذکر میکند معلوم میشود که باید با سعادتش گره خورده باشد. بنابراین و لو اینکه ابتدا ممکن است انسان فکر بکند این امر مطلق است، ولی با کمی دقت معلوم میشود علمی که در اين¬جا باید به آن عمل کرد، علمی است که به عمل انسان ربط داشته باشد - چرا که عمل در غیر آنجایی که ربط نداشته باشد، معنا ندارد؛ - و همچنین علمی است که به سعادت انسان ربط داشته باشد به خاطر انصرافی که به آن اعمال مورد سعادت دارد. بعضی از علوم هم هستند که با عمل ما ربط دارند ولی دخیل در سعادت ما نیستند.
دلیل دوم
دليل دوم مناسبات حکم و موضوع است، یعنی وقتی شما روایات را میبینید که میگوید عمل بکن و اگر عمل نکنی، چنین و چنان میشود؛ این نشان میدهد که وعده ثواب و عقاب میدهد؛ و ثواب و عقاب در جایی است که با سعادت و کمال انسان مرتبط است.
بنابراین، قیود مذکور، - که با مناسبات حکم و موضوع و انصراف و ظهوراتی که پایهاش را از قبل ریختیم، - از دل احادیث و روایات بیرون میآید و مسأله را روشن میکند.
اگر من علمی را میآموزم که بهطور کلی با سعادت و عمل¬ انسان مرتبط است، ولی من مصداق و موضوع تکلیف نیستم، در چنین جایی، عمل به علم معنی ندارد.
جهت دیگری که بحث ما را روشنتر و تکمیل میکند، این است که در هر یک از این آداب و وظائف باید این را دانست که این ادب و وظیفه، ادب و وظیفه مطلق معلمان است یا معلمان خاص است؟ تا اين¬جا معلوم شد که اخلاص و عمل به علم وظیفه معلمان علوم دینی است؛ با این توضیح که در قید اخلاص، یک استحباب کلی برای همه معلمها داشتیم و یک تکلیف الزامی که در واقع، واجب توسلی نوع اول میشد، برای معلمان علوم دینی. قید عمل به علم هم در حوزه علوم دینی و مرتبط با سعادت بود که عرض شد.
مقصود از عمل، فیزیکی نیست
نکته بعدی اين است که در عمل به علم، عمل خارجی و فیزیکی مقصود نیست؛ عمل به علم یعنی ترتیب اثر در علوم. مقصود این است که شخص، تحت تأثیر علوم خود قرار گرفته و بیتفاوت از کنار آنها عبور نکند. نه اینکه چون علمش این است که نماز باید اینطور خوانده بشود، پس همان¬طور نماز را بخواند. بلکه معنای عمل به علم این است که در وجود او اثرگذار باشد. مثل حجر فی جنب الانسان نباشد که معلومات را در ذهنش گذاشته و عمل و شخصیتش طور دیگری باشد. البته ناگفته نماند که همیشه هم، تعبیر«عمل» ندارد بلکه بعضی جاها هم میفرماید: «رجل آخذ بعلمه».
از شواهد مسأله این است که در بعضی جاها، از تعبیر «عمل» استفاده کرده و یا تعبیر «تارک علم» دارد که به نظر میآید در اولی معنای عام «عمل» مد نظر است. در بعضی جاها هم از تعبیر «آخذ بعلمه»، استفاده شده است. «أخذ به علم» هم یعنی تحت تأثیر علم قرار گرفتن نه عمل فیزیکی. در تعبیر«تارک علم»، ترک علم یعنی بیاعتنایی به علم و اينکه آن را کنار گذاشته توجهی به آن ندارد. پس منظور از «عمل»، معنای مطلق و عام آن است نه عمل فیزیکی آن.
حکم عمل به علم
نکته بعدی این است که، عمل به علم، برای معلم واجب است یا مستحب؟ عمل به علم، برای شخص، واجب است یا مستحب؟ جواب این پرسش، تابع این است که بدانیم، مفاد علم معلم، چه چیزی است؟ و اینکه خود او مصداق واجب است یا مصداق مستحب؟ پاسخ این سوال این است که، اگر آن علمی که او فراگرفته و آموزش دیده است، جزء تکالیف الزامی او باشد، طبعاً عمل به علم هم در آنجا جزء تکالیف الزامی است؛ و در صورتی که جزء تکالیف الزامی نباشد، جزء ادب استحبابی میشود.
پس اینکه این وظیفه و ادب، استحباب دارد یا وجوب، تابع نوع تکلیف و نوع علمی است که شخص یاد داده و یاد میدهد. پس این حکم، تابع نوع علم و تکلیف شخص است.
1- روایت ترغیب به عمل
و بخشی از این روایات هم هست که ترغیب میکند به عمل به علم. این دو دسته از روایات که دو طائفه را در همین باب میتوانید پیدا بکنید. هم در آیات قرآن هم در روایات یک دسته که مذمت میکند و وعده عقاب میدهد و عتابآلود صحبت میکند؛ و یک دستهای هم مطلق است و ترغیب میکند. این یک جهت است. من مصادیقش را نمیگویم.
در باب عمل به علم، دو طائفه روایات داریم. یک طائفه، متن و مفاد ترغیبی دارد و طایفه دوم، - نسبت به عدم عمل به علم،- لحن عتابآلود و مؤاخذهای دارد. لحن ترغیبی، مربوط به بحث عمل به علم است.
به دلیل مناسبات حکم و موضوع و قرائن لبیه، بعید است منظور از عمل به علم، این باشد که بگوید: چیزی که برای دیگران مستحب است، برای معلم و عالم واجب و چیزی که دیگران مکروه است، برای او حرام بشود. بلکه در واقع، همان حکم پایه را که در حوزه علم او قرار گرفته، مورد تأکید قرار میدهد.
پس نمیتوانیم از طائفه اول روایات، چنین استفادهای بکنیم که؛ حکمی که برای دیگران استحباب است برای معلم و عالم وجوب میشود. بلکه این روایات، همان تأکد حکم را، با همان کیفیتی که دارد، میآورد.
2- روایت نهی و مذمت عالم بی عمل
دو دسته روایات داریم. اگر دقت بکنید در آیات و روایات ما دو دسته داریم. بعضی از آیات و روایات هست که مذمت میکند یا وعده عقاب داده است.«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُعَلَى عِلْمٍ» (الجاثية/ 23)در مورد بلعم باعورا در دو جای قرآن دارد که تعابیر کلی دارد. یا تعبیرهایی مثل تعبیرهای «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً» (الجمعة/5)
که باز راجع به عالم بی عمل هست؛ و خیلی از روایات دیگری که اين¬جا میتوانید ببینید. این دسته از روایاتی است که وعده عقاب میدهد. خود این دسته دوم دو قسم است:
- روایاتی که به مفاسد ترک عمل به علم اشاره میکند.
- روایاتی که وعده عذاب میدهد.
الف- اشاره به مفاسد ترک عمل به علم
روایاتی وجود دارند که به مفاسد اشاره میکند. «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ كَمَا يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا»[4].در واقع روایت می¬خواهد بگوید که این کار او، اثر ندارد؛ - ممکن است روايت، موعظه به تکالیف استحبابی کرده و فلسفه تربیتی را بیان کند؛ می¬فرمايد: کسی که علومی را یاد میدهد که مرتبط با عمل و زندگی اخلاقی و معنوی انسانها است ولی خودش التزام ندارد. «زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ». این کار او بی¬ارزش است. تعدادي از روایات، مثل همین روایت، فلسفه تربیتی را ذکر میکنند؛ مثل روایتی که میگوید: «مَثَلُ الَّذِي يَعْلَمُ وَ لَا يَعْمَلُ بِهِ مَثَلُ السِّرَاجِ يُضِيءُ لِلنَّاسِ وَ يَحْتَرِقُ نَفْسُهُ»[5].اما روایاتی هم وجود دارد که وعده عذاب میدهد و میگوید که «لَم يَجِدْ عَرْفَ الجَنَّةِ»[6]بوی بهشت را نمیشنود. معلوم است که در اين¬جا تکالیف الزامی است.
ب- وعده عذاب میدهد
بعضی از روایات وعده عذاب میدهد. آنجا که میفرماید:«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُعَلَى عِلْمٍ» (الجاثية/ 23)،وعده عذاب میدهد. این قسم از وعده عذاب، یا از حیث مکلف عام و یا از حیث مکلف خاص، به آنجایی اختصاص دارد که تکالیف و وظائف الزامی دارد. مثل حاکم و عالم، که الزامیات خاص خود را دارند.
مصادیق عاملین به علم
1- معلم به معنای عام
در حقیقت، آن شخصی که معلم علوم دینی است و علوم دینی را یاد میدهد، سه تا عنوان دارد.
- عنوان اولش این است که مکلف است.
- عنوان دومش هم این است که عالم است.
- عنوان سومش هم این است که معلم است.
اینکه این شخص باید به تکالیفش عمل بکند(مکلف است)، این تکالیف، تکالیف واجب و مستحب است؛ و اگر حرام است، ترکش الزامی میشود.
از حیث این که عالم هم هست، تأکیدی شده بر اینکه به آن تکالیف عمل بکند یعنی همان تکالیف واجب و مستحب، برای عالم مؤکد میشود.
برای معلم، این عمل به تکلیف، اشد تأکیدا و اکثر تأکیدا ذکر میشود.
در حقیقت شخص مکلفي که خواندن نماز برای او واجب است، خواندن نماز با خضوع و خشوع - به عنوان یک مکلف - استحبابی براي او دارد. این استحباب برای اين است که مکلف مقدمتاً باید اینها را یاد بگیرد. ولی وقتی که عنوان عالم دینی پیدا کرد، همان تکالیف برای او با یک ضریب بالاتری مقرر میشود. یعنی عمل به علم، تأکید بیشتری روی همان تکالیف میآورد.. اگر واجب است برای او ثواب و تأکید بیشتری دارد و اگر مستحب است برای او استحباب مؤکد و تأکید بیشتری دارد.
وقتی که همین شخص معلم میشود، یعنی در صدد یاد دادن و آموزش به دیگران بر میآید، آن تکالیفی که دیگران به صورت عادی دارند و کمی مهمتر، مورد خطاب عالم هست؛ با تأکید بیشتر و به صورت تساعدی و تأکید بالاتری، برای معلم فرض میشود. البته این تابع فرض است. یعنی اگر واجب است، واجب خیلی مؤکدی میشود و اگر هم مستحب است، مستحب خیلی مؤکدی میشود.
تکالیف معلم تابع نوع تکلیفش است
و نکته دیگر این است که عمل به علم، از سوی معلم،- از حیث اینکه تکلیفش را عمل میکند،- از ادله دیگری معلوم است که تکلیفش چیست؟ باید عمل بکند یا مستحب است؟
روایات شمول معلم نسبت به تکالیف مکلف
اگر ادله¬ای که تکالیفی را واجب یا مستحب میکند، اطلاق داشته شند، معلم را هم میگیرد. یعنی اطلاق همان ادله¬ای که میگوید: «یا ایها الذین امنوا»، «اقیموا الصلاة» و «اوفوا بالعقود»، این شخص را به عنوان احد المکلفین میگیرد.
ادله¬ای هم که میگوید: عالم وظیفه دشوارتری دارد و باید به علم خودش عمل بکند؛ همان تکالیف پایه را که برای همه هست، با همان کیفیت، برای عالم مؤکد میکند. یعنی اگر واجب است برای او وجوب تأکدی پیدا میکند و اگر مستحب است مستحب تأکدی و اگر حرام است حرام تأکدی پیدا میکند.
همینطور ادله دیگری که عمل به علم را برای معلم ثابت میکند، این تأکد را برای معلم افزایش داده و تکالیف را با همان کیفیت و البته تأکد بیشتری برای معلم گوشزد میکند.
علت شمول معلم
1- فلسفه تربیتی برای دیگران
2- فلسفه روحی برای خود
اما آنچه که روایات در باب معلم میگویند، یک بعد تربیتی و آموزشی و تعلیمی دارد. این حیث، از اصل عمل به وظیفهاش جدا است. یعنی از حیث اینکه او معلم است و این یک تأثیر تربیتی دارد، تأکید میکند به اینکه به علمش عمل بکند.
چرای آن هم معلوم است و آن اینکه، عمل به علم، بار تربیتی و اثرگذاری دارد. اگر معلم علوم الهی و علوم دینی، به علم خود عمل بکند، هم فرایند یادگیری بهتر محقق میشود و هم جلوی بد¬آموزی و احیانا مصالح و مفاسد دیگری که دارد، گرفته میشود.
از لحاظ مصلحتی، - تأکدی که در عمل به علم هست، - یک مصلحت آن، به خود شخص بر¬میگردد و آن اینکه، اگر کسی که همه زوایای مسأله را میداند و در صدد آموزش بر آمده، به علم خود عمل نکند، یک نوع قساوت برای او به همراه خواهد داشت.
مصلحت دوم، در ارتباط و تأثیر نسبت به دیگران است. که اگر این عالم و معلم به دانشهای خودش عمل بکند و پایبند آن معارف و معلومات خودش باشد هم آموزش را تصریح میکند - چون آموزش علوم الهی یک فلسفه تربیتی دارد. –و هم آن تأثیر روحی و نفسانی را تقویت میکند. - در واقع این، تحلیل تربیتی این روایات است- .
بنابراین ما یک بحث - در واقع به نوعی - فقهی اين¬جا داریم و میخواهیم بگوییم این تأکيداتی که در اين¬جا آمده، نسبت به علومی که شخص دارد، تأکيد است. آن علوم گاهی مشتمل بر تکالیف واجب است که برای عالم مؤکد میشود و برای معلم اکثر تأکیداً میشود و اگر مستحب است برای عالم مؤکد میشود و برای معلم اکثر تأکیدا میشود.
تأکیدی که در این دو جا انجام میگیرد، دو فلسفه دارد:
- یک فلسفه نفسی و روحی که برای خود شخص دارد.
- یک فلسفه تربیتی که نسبت به دیگران دارد.
به این معنی که اگر به علم خود عمل بکند، در مرحله اول خودش کمال پیدا میکند و در مرحله بعدی تأثیر گذاری¬اش ارتقاء پیدا میکند؛ و اگر به علم خود عمل نکند، هم خودش مبتلای به قساوت میشود و هم موجب کاهش درجه اثر گذاری¬اش میشود.
بنابراین اگر سؤال بکنید که عمل به علم واجب است یا مستحب؟ میگوییم تابع همان تکلیف است؛ برای عالم و معلم همان تکلیفی که در علم او وجود دارد و مورد ابتلای او بوده و مصداقش هست، برای عالم و معلم به عنوان شخص و احدالمکلفین واجب است؛ حال که عالم و معلم شد، تأکد پیدا میکند؛ و همچنین اگر مستحب است برای او همان هست منتهی تأکد پیدا میکند.
اما قسم دوم روایات؛ شامل روایاتی است که در آنها ترک علم موجب عقاب میشود. طبق قاعده، چنین روایاتی - با مناسبات حکم و موضوع و قرائن لبّی،- مخصوص به تکلیف الزامی است. یعنی اگر به علم خود - که باید به آن عمل بکند،- عمل نکند، عقاب میشود. اما در مورد عمل استحبابی، بعید است؛ این روایات اطلاق داشته و مستحبات و تکالیف ترجیحی را هم در بربگیرد.
جمع بندی
مطلبی که در این جمع¬بندی باید به آن توجه کرد؛ این است که:
اولاً: روایاتی که در باب علم و ترغیب به عمل وارد شده، بعضی حالت ترغیبی دارد و بعضی حالت عتابی.
قسم اول روایات ترغیبی، به خاطر دو فلسفه، - یکي فلسفه نفسی و روحی برای خود شخص و ديگري هم فلسفه تربیتی و اثر گذاری در دیگران، - همان تکالیف پایه را در درجه اول برای عالم و در درجه بالاتر برای معلم، تأکد میبخشد.
روایاتی هم که لحن مؤاخذه¬ای و عتابی دارد دو قسم است.
بعضی به مضرات ترک عمل اشاره میکند و میگوید در همین دنیا بی اثر است؛ در این قسم از روایات، حرمتی نیست و مطلق است. اما روایاتی که عذاب را برای عالم تارک عمل بیان میکند، با توجه به مناسبات حکم و موضوع و قرائن لبیه، به تکالیف الزامی اختصاص پیدا میکند یعنی به علومی که در حوزه تکالیف، برای عالم، یک تکلیف الزامی میآورد.
پس اطلاق روایات قسم اول که ترغیب میکند به عمل به علم، محفوظ مانده و اثرش هم، همانی است که عرض شد.
قسم دوم روایات هم، که مفاسد و مضرات ترک عمل به علم را متذکر میشوند ولی کاری به عذاب ندارند، اطلاق دارند.
قسم سوم هم روایاتی هستند که برای ترک عمل به علم، وعده عذاب میدهند. این روایات اختصاص دارند به تکالیف الزامی؛ و الا عقل نمیپسندد که شخصی به خاطر عمل نکردن به تکلیف استحبابی که رجحانی دارد و آن را به دیگران یاد میدهد، عذاب ببیند.
ثانیاً: یک جهت دیگری هم که اين¬جا باید به آن توجه کرد این است که ما هر چه میگوییم فقهی میگوییم؛ همه موضوعات اخلاقی که در کتابهای اخلاقی است باید از نگاه فقهی مورد بحث قرار بگیرد؛ از جمله اشکالاتی که در تاریخ فقه داریم این است که خیلی از مسائل اخلاقی را که با ما سر و کار دارد، به عنوان بحثهای اخلاقی کنار گذاشتهایم. در حالی¬که همه اینها تکلیف دارند یا واجباند یا مستحب. گاهی هم اثر و ارزش مسائل اخلاقی بالاتر از چیزهای دیگر است که در ابواب دیگر فقه به چشم میخورد. خیلی جالب است که مرحوم شهید ثانی در صفحه پنجاه و هفت در ذیل عمل به علم اینطور دارد که«وللعالم في تقصيره في العمل بعد أخذه بظواهر الشريعة، واستعمال ما دونه الفقهاء من الصلاة الصيام والدعاء وتلاوة القرآن، وغيرها من العبادات ضروب أخر، فإن الاعمال الواجبة عليه، فضلا عن غير الواجبة، غير منحصرة فيما ذكر، بل من الخارج عن الابواب التي رتبها الفقهاء ما هو أهم» و خارج از این ابوابی که در فقه موجود ما هست چیزهای مهمتری «ومعرفته أوجب والمطالبة به والمناقشة عليه أعظم، وهو تطهير النفس عن الرذائل الخلقية: من الكبر والرئاء والحسد والحقد، وغيرها من الرذائل المهلكات، مما هو مقرر في علوم تختص به، وحراسة اللسان عن الغيبة والنميمة، وكلام ذي اللسانين، وذكر عيوب المسلمين وغيرها. وكذا القول في سائر الجوارح، فإن لها أحكاما تخصها وذنوبا مقررة في محالها، لابد لكل أحد من تعلمها وامتثال حكمها، وهي تكليفات لا توجد في كتاب البيوع والاجارات وغيرها من كتب الفقه،»[7] ولی در واقع با توضیحی که ایشان میدهند، همه مسائل حکم و تکلیف دارند؛ و باید آن تکالیف و احکام را انسان به دست بیاورد. که بخشی از آن در کتاب فقه¬الاخلاق غیر از فقه¬التربیه، باید مورد توجه قرار گرفته و بحث بشود.
ثالثا: نکته دیگر در اين¬جا این است که انسان موجود عجیبی است که در خودش میتواند تولید ترس بکند کسی مثل من که روزها از عمرش گذشته و هیچ ترس و اشکی در او پیدا نشده ولی میتواند همه اینها را به اشک سحر مبدل بکند. این خواندن و استدلال و گفتن یک چیزی است. ولی اینکه خود را در معرض تابش واقعیت قرار بدهد، یک چیز دیگری است. و این اختیاری است. توجه و تأکید بر مسأله چیز دیگری است. همین الان ما اینها را میگوییم ولی تلاش من این است که این حرفها را دستهبندی بکنم و استدلالش را درست بکنم و نظمش بدهم. ولی تلاشم این نیست که خودم از این بهرهای ببرم. عمل به علم، معنای عمل فیزیکی نیست یعنی آخذ بعلمه یعنی متأثر عن علمه الالهی و شواهدی هم دارد که بعد میگوییم.
________________________________________
[1]- عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 80
[2]- عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 78
[3]- بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج2، ص: 37
[4]- الكافي (ط - الإسلامية)؛ ج1، ص: 44
[5]- عدة الداعي و نجاح الساعي، ص: 80
[6]- لسان العرب؛ ج9، ص: 240
[7]- منية المريد في ادب المفيد والمستفيد، شهید ثانی، ص 155.