عنوان
فقه تربیت، تعلیم و تعلم، تربیت اجتماعی
اصطلاحنامه
آموزش و پرورش (Education) | تربیت (Upbringing) | تعلیم و تربیت | فقه (Islamic law)
پدیدآورسازمانی
مؤسسه اشراق و عرفان
محل نشر
قم
نویسنده
تاریخ نشر
1391/11/18
اندازه
12MB
زبان
فارسی
یادداشت
مقدمه
هفت مطلب در ذيل قاعده وجوب ارشاد جاهل بيان شد. در محدوده اين وجوب و برخي از ويژگي¬هاي آن. يک مطلب در ذيل هفت مطلب قبلي گفته شد که شرط وجوب است يا شرط واجب؟ و بيان شد که اگر شرط وجوب باشد اين وظيفه، وظيفه علما مي¬شود و جزء وظايف نهادها مي¬شود و ظاهر غالب ادله هم اين طور بود، بخش زيادي از ادله با فرض اين¬که کسي عالم است مي¬گفت ارشاد کنيد جاهل را، اما درعين حال بيان شد برغم اين¬که اکثر ادله اين طور بود، برخي از ادله هم مثل آيه انذار بعيد نبود که ظهور در شرط واجب داشته باشد که با آن ترتيب در حقيقت در آنجا دو تا قاعده داريم در دو مرحله:
يکي اين¬که همه مکلفند که ارشاد جاهل کنند. اگر هم الآن علم و دانشش را ندارند به عنوان مقدمه تکليف بايد ياد گيرند، به اين بيان وجوب ارشاد در احکام و تکاليف و موضوعات منطوي در احکام با اين تفاصيلي که گفته شد در تربيت اجتماعي به معناي عام مي¬شود يعني نهاد عمومي جامعه. ولي براي علما اين تأکد دارد يعني بعد از اين¬که عالم شد خود اين يک تأکد بيشتري به عنوان نهاد ديني پيدا مي¬کند.
فرع9: ارشاد واجبٌ کافي و يسقط بفعل الغير
ارشاد جاهل، واجب کفائي است؛ بيان شد در واجب کفائي، يک قرينه عامه¬اي وجود دارد که خيلي از واجبات را کفائي مي¬کند و آن قرينه اين است که عمل، قابل تکرر نيست؛ يعني وقتي مي¬گويد اقم الصلوة، چون ظهور دليل، عينيت است و مانعي ندارد هر کسي بايد نماز بخواند ولي وقتي دليل مي¬گويد دفنوا الموتي، ميت را دفن کنيد هر بيست نفر که نمي¬توانند ميت را دفن کنند، يکي دو نفر که ميت را دفن کردند فعل، قابل تکرر نيست؛ ولذا اصل در خطابات، وجوب عيني است اما قرينه عامه¬اي است که عينيت را به کفائيت مبدل مي¬کند و آن قرينه عامه، اين است که عمل، قابل تکرر نباشد. وقتي عمل، قابل تکرر نيست يعني با فعل يکي، موضوع براي عمل باقي نمي¬ماند، وقتي دفن شد، ديگر عمل تمام مي¬شود اين قرينه عقليه و عرفيه است که اينجا خطاب بر کفائيت حمل شود يعني خطابدفّنوابه اين بيست نفر بود، چون يکي عمل کرد چون مصداق ندارد، ديگر تکليف ساقط مي¬شود ولي اقم الصلوةخطاب به بيست نفر بود، همه که بخوانند چون اصل فعل قابل تکرر است، از ديگران ساقط نمي¬شود؛ ولذا اصل عينيت در آن حفظ مي¬شود پس ما وقتي دست از ظهور فعل در عينيت برمي¬داريم که عمل قابل تکرر نباشد و با فعل يکي، موضوعي براي بقيه باقي نماند ولذا مي گوييم اينها واجب کفائي مي¬شوند.
وجوب ارشاد از همين مقوله است بايد احاد جامعه و بخصوص علما بايد قيام به ارشاد کنند، عقايد را به ديگران بياموزند و اخلاق و معارف را به ديگران بياموزند در حد الزاميات لازم است و در غير آن هم مستحب است اگر اين شخص که بايد معتقد به توحيد شود بايد برايش استدلال کرد قصه توحيد داد تا به اطمينان برسد، اگر شما قيام به اين امر کرديد از ديگران ساقط مي¬شود. ولذا اين کفائي است و اينجا مصداق همين قاعده عقليه است کهاذا لم يتکرر الفعل لم يکن قابلا للتکرر فالوجوب يصبح کفائيا.
مطلب ديگر در ذيل اين مطلب اين¬که، گاهي واجب کفائي خطاب به همه است و اين شخص که اقدام کرد يسقط عن الاخرين، وليبقيه هم مخاطب به اين تکليف بودند اما زمينه تکليف ندارد ساقط شد چون زمينه ندارد. چطور ساقط شد؟ با فعل يک مکلف ديگر. در همين موارد گاهي تکليف با فعل غير مکلف از اينها ساقط مي¬شود مثل دفن موتي، دفن موتي لازم است حالا وقتي زلزله¬اي آمد که با خود زلزله اين دفن شد. لازم نيست اگر شرايط دفن در آن باشد دربياورد و دوباره دفن کند. فرض کنيد ميتي اينجا بود نماز برايش خواندند، کفن هم شد، يک زمين تکاني خورد و اين دفن شد؛ دفن اينجا محقق شد ولي مکلف اين کار را انجام نداد يک حادثه طبيعي او را دفن کرد يا غير مکلفي مثل ديوانه و يا بچه غير بالغي اين را دفن کرد که باز هم يسقط عن الاخرين، يا گرگ خورد که موضوع منتفي مي¬شود اين که مي¬گوييم واجب کفائي، يعني يسفط بفعل احد المکلفين؛ در واجبات کفائي يک نکته ديگر هم وجود دارد که يسقط بتحقق الفعل، اين دو قسم است ربما بامتثال اين فعل از سوي مکلف، يسقط عن الآخرين و أخري امتثال اختياري اينجا محقق نشده است ولي فعل انجام شده است با عامل طبيعي يا با شخص غير مکلف، که اينجا هم الکلام، الکلام. بنابراين برخي از افعال بخاطر اين¬که فعل قابل تکرر نيست واجب کفائي مي¬شود که يسفط عن الآخرين، و ربما يسقط بتحقق الفعل و لو من غير المکلف، و ارشاد هم از اين قبيل است.
فرع10: وجوب ارشاد، وجوب توصلي است يا تعبدي؟
در مولوي يا ارشادي بودن بايد گفت مولوي است ، اگر مولوي شد بايد گفت نفسي است که بحث خواهد شد و بعدا بيان خواهد شد توصلي است و کفائي بودنش بايد بحث شود.
واجبات به تعبدي و توصلي تقسيم مي شود .منتهي ما در توصليات ، قسم دومي احداث شد که اميدواريم حرف درستي باشد و بيان شد يک نوع واجبي وجود دارد که بين توصلي و تعبدي است گاهي به آن توصلي به نوع دو، يا تعبدي نوع دو تعبير شد. بيان شد در برخي از اعمال قصد قربت لازم است مثل نماز، و بدون قصد قربت باطل است و چون عبادت است رياي در آن حرام است. برخي از اعمال هم است که قصد قربت در اينها شرط نيست ، تکليف ساقط مي شود مثل دفن ميت به هر نيتي که انجام دهيد دفن ميت به نيت خدا، دفن ميت براي اين که ديگران تشويق و تمجيدش کنند ... به هر نيتي ساقط مي¬شود.
يک شق ميانه¬اي براي اولين بار تأسيس شد و آن اين است که قصد غير خدا دو نوع است: اين توصليات دو نوع است وقتي قصد خدا مي¬کند و يک وقتي قصد خدا نمي¬کند اين که قصد خدا نمي کند دو نوع است :
1ـ يک وقتي قصدش ريا، خودنمايي، صنعه، به به ديگران است و 2ـ يک وقتي قصدش اينها نيست خدا هم نيست، خودش دوست دارد و با طبع خودش جور است از باب اين که لذت مي برد انجام مي دهد اصلا هم دنبال اين نيست که ديگران به به بگويند.
خلاصه، سه قسم شد:
1ـ برخي از اعمال است که بايد قصد خدا کند و اگر قصد خدا نباشد اشکال ندارد چه قصد به به ديگران بکند يا قصد لذت شخصي خودش بکند فقط خدا را بايد ببيند اين تعبدي مي شود.
2ـ توصلي مشهور اين است که هر جور باشد قبول است.
3ـ قسم ميانه است که لازم نيست براي خدا باشد ولي اگر براي غير خدا ريا و .. باشد اشکال دارد ولي اگر براي خودش باشد اشکال ندارد. اگر براي خدا باشد بهتر، وبراي خودش باشد که طبعش با آن سازگار است اشکال ندارد ولي اگر براي ريا باشد اشکال دارد اين را توصلي يا تعبدي نوع دو مي¬گويند.
بيان شد احتمال دارد در تعلم علوم ديني و فراگيري دانش دين گفتيم توصلي نوع دو است و بعيد نيست اين¬گونه باشد اگر تعلّمش براي ريا و جاه و مقام و امور دنيايي باشد حرام است و اشکال دارد ولي اگر تعلمش بخاطر اين است که علم را دوست دارد اين حرام نيست البته اگر براي خدا باشد ثوابش بيشتر است.
سوال اين است که آيا در تعليم هم اينگونه است؟ ارشاد، همين معارف دين است و موضوعاتي که در اين معارف بايد داده شود آيا در اينجا هم اين طور است؟ تا اينجا که به ذهن مي¬آيد در تعلم علوم براي جاه و مقام و دنيا وعده عذاب در روايات معتبر داشتيم اما در تعليم و يا ارشاد در معارف ديني مي¬گويد اگر ارشاد براي خدا انجام بدهد ثواب مي¬دهيم ولي اين¬که دليل بگويد ارشاد و تعليم تو اگر براي جاه و مقام و امثال اينهاست عقاب مي¬شوي، تا اينجا که به ذهن مي¬آيد در جايي نديدم. يکي دو روايت در اين زمينه است که سندش تام نيست ولي در تعلم، سندش تام است. بنابراين يا بايد کسي روايات غير معتبر را معتبر بداند که توصلي نوع دو شود، يا بين تعلم و تعليم فرقي نيست اگر الغاي خصوصيت کند. ممکن است کسي بگويد اگر در تعلم اين قانون حاکم است تعليم هم با طريق اولي يا با تنقيح مناط اين جور است روايتي که تصريح بکند که يکي دو تاست ولي سندش مخدوش بود و در دلالتش هم بحثي بود.
اگر تعلم و استرشاد براي غير خدا شد ليباهي به العلما و براي اين¬که علما مباهات کنند اگر اين حرام است تعليمش همين جور است اگر به طريق اولي نباشد الغاي خصوصيتش هم بعيد نيست. اگر اين باشد، توصلي از قسم دوم مي¬شود به همان بياني که گفته شد. بنابراين از نظر اصولي، ميانه¬اي از توصلي و تعبدي که اين نرخ خيلي جاافتاده در کلمات فقهاست که اين دو قسم در مقابل هم است قسم ثالثي اضافه شد و مصداقش در تعليم و تعلم معارف دين پيدا کرد.
فرع11: وجوب ارشاد، نفسي است يا غيري؟
واضح است که وجوب ارشاد، ـ مقدمه غير از اعانه است، در اصول بيان شد که مقدمه واجب و واجب غيري در فعل شخص مکلف است براي رفتن به حج، بايد مقدماتش را انجام داد و ...، اما اگر شما مي¬خواهيد من مقدماتش را براي شما فراهم مي¬کنم اين را مقدمه واجب نمي¬گويند اين اعانه بر برّ است و مي¬تواند واجب نفسي باشد ـ وجوب ارشاد، وجوب نفسي است نه غيري، مقدميتش براي خودش نيست، مقدميت براي فعل غير است و اين اعانه است و اعانه بر برّ مستحب است البته در ارشاد، اين اعانه واجب شده است . در ارشاد مستحب، يکي از ادله، اعانه بر برّ است .
دو نوع اعانه وجود دارد: اعانه بر اثم ، اعانه بر برّ .
اعانه بر اثم در مکاسب بحث شد، اعانه بر برّ در بحثهاي متفرق آماده شده است. اعانه بر برّ، مستحب است، شامل اين موارد مي¬شود اعانه بر برّ اين نيست که نان و آبش بدهي و خانه برايش تهيه کني و زمينه ازدواجش را آماده کني، در انجام تکاليف هم اعانه بر بر هم شامل است ارشاد هم مصداق اعانه است منتهي اعانه بر بر مستحب است به عنوان قاعده عام فقهي، برخي از مصاديق اعانه بر برّ به طور خاص واجب شده است از جمله همين ارشاد جاهل در احکام تکليفي مورد ابتلا.
فرع12: ارشاد بالمباشر و بالتسبيب
ارشاد که تکليف يک شخص مي¬شود گاهي بالمباشره است گاهي بالتسبيب؛ وقتي کسي ارشاد مي¬کند گاهي خود او مقدماتش را انجام مي¬دهد و کارها را انجام مي¬دهد و گاهي کارها را به ديگري حواله و ارجاع مي¬دهد، اين ارجاع به ديگري دو نوع است: الف: يک وقت مي¬گويد من کار دارم و او را به شخص ديگري ارجاع مي¬دهد اين تسبيب نيست اين يک نوع ارجاع عادي و معمولي است و او هم ثوابي نمي¬برد اگر قصد خدا هم کند چون تکليفي عمل نکرده است براي اين¬که اين شخص هم مورد خطاب بود و او عمل کرد و از باب واجب کفائي از اين شخص ساقط شد منتهي راهنمايي کرده است. از اين شخص ساقط شده است ولي امتثال نکرده است از باب سقوط واجب کفائي به امتثال شخص آخر است اين نوع اول ساقط شد نه از باب امتثال، بلکه از باب اتيان فعل غير.
بنابراين سه قسم مي شود:
1ـ به او مراجعه مي¬کند انجام نمي¬دهد ولي راهنمايي هم برايش صدق نمي¬کند ولي يسقط بفعل ديگري .
2ـ گاهي يک نوع راهنمايي مي¬کند ولي باز تسبيب نيست. اين فقط سبب دال علي الخير را مي برد ، ثواب ارشاد را نبرده است.
3ـ حالت تسبيب است معلم اجير مي¬کند پول مي¬دهد که به اين بچه¬ها عقايد و نماز را ياد دهد . اينجا خود او هم به ارشاد عمل کرده است ارشد بصورة غير مباشرية. اينجا ثوابش همان ثواب ارشاد است .
ارشاد جاهل از اعمالي نيست که متقوم به فعل خود شخص باشد چون برخي از اعمال توکيل¬بردار نيست بايد خود شخص انجام دهد.
بنابراين مطلب سوم:
سه حالت دارد: يک وقتي انجام نمي¬دهد و ديگري انجام مي¬دهد ولي دال هم نيست.
دو: يک وقتي دال است و ثواب دال را مي گيرد.
سه:حالت توکيل و تسبيب است اينجا خود هم گويا به ارشاد عمل کرده است ارشد بصورة غيرمباشرية.
نکات:
1ـ ارشاد جاهل از اعمالي نيست که متقوم به فعل خود شخص باشد جون برخي از اعمال، توکيل بردار نيست و بايد خود شخص انجام دهد.
2ـ سه حالت دارد:
يک: انجام نمي دهد و ديگري انجام مي دهد ولي دال هم نيست.
2ـ شخص دال است که ديگري ارشاد کند. فقط ثواب دال را دارد.
3ـ حالت توکيل و تسبيب است که بنحوي مي گويند او ارشد اين شخص را ؛ ولو بغير مباشر . در پدر و مادر هم اين طور است بچه هايتان را حفظ کنيد قوا انفسکم ... يک وقتي خودش آموزش مي دهد يک وقتي معلم مي¬گيرد.
به طور کلي عناويني که در خطابات آمده است علي قسمين:
1ـ برخي از عناوين ظهور درتصدي شخص دارد.
2ـ برخي ظهور در تصدي يا تسبيب دارد.