عنوان
فقه تربیت، تعلیم و تعلم، تعلّم قرآن
اصطلاحنامه
آموزش و پرورش (Education) | تربیت (Upbringing) | تعلیم و تربیت | فقه (Islamic law)
پدیدآورسازمانی
مؤسسه اشراق و عرفان
محل نشر
قم
نویسنده
تاریخ نشر
1378/02/20
اندازه
14MB
زبان
فارسی
یادداشت
مقدمه
بحث در مواردي است که در حد ترجيح يا وجوب ترغیب شده و استحباب تعلم در مورد آن است که به ترتيب ذكر میكنيم.
تعلم قرآن
اولين مورد تعلم قرآن بود که منظور تعلم قرائت قرآن بود.
با چهار وجه فقهی میشود يك نوع استحباب براي آن اثبات كرد که بعضي از آن وجوه یك استحباب غيري و مقدمي اثبات میكرد ولي از وجوه ديگر میشد دلالت را استفاده كرد که یك نوع استحباب نفسي دارد. این مطلب را عرض کردیم و به روایات هم اشاره کردیم که بعضی سند محکمی نداشت ولی چون متعدد بود مشکلی ندارد.
اولين روايت باب 1 بود که سند آن تام نبود، «تَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ» داشت و تعدادي از روايات در باب 1 از ابواب قرائت قرآن بود که جلد چهارم وسائل است.
اين يك مورد است كه تعلم قرآن استحباب نفسي دارد، به بعضي از جزئيات آن اشاره كرديم؛
تفكر در قرآن
مورد ديگر تفكر در قرآن است كه عنوان مرحوم صاحب وسائل، «استحباب التفكر في المعاني القرآن و امثاله و وعد و وعيد» که يك باب دارد.
دلیل روایی
روایت اول
به عنوان نمونه چند روایت را میخوانیم در باب 13 از ابواب قرائت قرآن روايات متعددي درباره آن آمده است؛ مثلاً روايات اول دارد مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ که طلحة بن زيد توثيق ندارد ولي این روايت دلالت خوبي دارد كه میفرمايد «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ فِيهِ مَنَارُ الْهُدَى وَ مَصَابِيحُ الدُّجَى فَلْيَجْلُ جَالٍ بَصَرَه» كسي كه اهل جولان و تأمل است چشمش را در فضاي قرآن جولان بدهد كه منظور «وَ يَفْتَحْ لِلضِّيَاءِ نَظَرَهُ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِير»[1] كه ذيلش هم دارد معلوم میشود که منظور از جولان در قرآن همان تفكر در قرآن است چون دارد؛ «فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِير».
روایت دوم
روايت 3 دارد که عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ، شايد هزاران روايت به اين سند آمده است و از سندهاي بسيار مشهور فقه است. عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ يك سند 4 حلقهای كه عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ، البته سندهايي كه نوفلي عن السكوني داشته باشيم و قبل آن متفاوت باشد به مراتب از این هم بيشتر است.
اين سند چهار تايي عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ خيلي روايات دارد، آن قسمت نوفلي عن السكوني كه بيشتر است همانطور که علي بن ابراهيم عن ابيه جدا هم بيشتر است. اين سند از سندهای فراوان است و در دو نقطه آن بحثهای جدي رجالي است: يكي در پدر علي بن ابراهيم است كه ابراهيم بن هاشم است، يك بحث هم در نوفلي است، تفسير علي بن ابراهيم از علماي شناخته شده و معتبر ما است سكوني هم كه آخر سند قرار گرفته است عامی است، منتها توثيق خاص درباره آن وارد شده است و نجاشي و شيخ و اینها او را توثيق کردهاند اين دو اشكال ندارند، ولي ابراهيم بن هاشم و نوفلي محل بحث هستند؛ تقريباً كسي نيست كه اين دو نفر را تصحيح نكند؛ کساني كه جرأت بکنند ابراهيم بن هاشم و نوفلي را کنار بگذارند، بسيار نادر هستند چون اين کار مستلزم كنار گذاشتن شايد هزاران روايت باشد. طرق آن هم متفاوت است كساني مثل آقاي خوئي در نظريه سابق خود تفسير علي بن ابراهيم يا رجال كامل الزیارات را قبول دارند، اگر کسي تفسير علي بن ابراهيم يا رجال كامل الزیارات را قبول داشته باشد هر دو از رجال كامل الزیارات هستند.
اين طريق خيلي مشهور است كه عدهای از این طريق درست میكنند؛ طريق ديگر هم که آقاي تبريزي روي آن تأكيد میكنند که سابق هم کموبیش بود میگويند مشاهيري كه درباره آنها قدح وارد نشده است عدم قدح در باب آنها حاكي از وثوق است، يك راوي مشهور سر زبانها با روايات کثیره اگر قدحي داشت، لوصل الينا و عدم قدح نشاندهنده اين است كه مثل نجاشي و شيخ و اینها مفروغ عنه گرفتند و توثيق نكردند.
اين ادعا شده است و با اين طريق آن را تصحيح میكنند، عمده یكي از این دو طريق است يكي از روايات همين است كه شبيه آن در نهج البلاغه هم آمده است منتها اين از امام صادق عن ابائه قال رسولالله (ص) في حديث كه حديث هم مفصل است: «ٍإِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآن» همان روايت مشهور است كه چه بكنيم؟ در آخر دارد که «فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِيرِ كَمَا يَمْشِي الْمُسْتَنِيرُ فِي الظُّلُمَاتِ بِالنُّور»[2] پس تفكر در قرآن بكنيد تا قرآن را بفهميد.
اين هم روايت ديگري كه در اين مورد تعلم مفاهيم و معارف قرآن و فهم آنها و تفكر در آنها است -بحث قبلي تعلم قرائت قرآن بود، اين بحث تفكر در قرآن است.
روایت سوم
روايات ديگري در اين باب و ابواب ديگر آمده مثلاً در روايت هفتم که روايت مرسلهای است در معاني الاخبار عن محمد بن علي كوفي عن محمد بن خالد عن بعض رجاله؛ -البته محمد بن خالد يا محمد بن علي هم است كه بعضي غير موثق هستند- عن داوود الرقي -كه خوب است، عن ابي حمزه ثمالي از امام باقر (ع) كه فرمودند: قال امیرالمؤمنین: «ألا أخبركم بالفقيه حقّا»[3] روايت مشهوري است؛
روایت چهارم
«مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ فِي مَعَاصِي اللَّهِ وَ لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلَى غَيْرِهِ» تا اينجا که «أَلَا لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّر»[4] بعد از اینكه دارد «َ لَمْ يَتْرُكِ الْقُرْآنَ رَغْبَةً عَنْهُ إِلَى غَيْرِه» يعني با قرآن سر و کار و ارتباط دارد كه خود آن هم دلالت بر این دارد که تفكر میكند و میفهمد منتها ذيل آن دارد که «لَا خَيْرَ فِي قِرَاءَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَدَبُّر» كه نشان میدهد تدبر و تفكر در فهم قرآن موضوعيت دارد.
روایت پنجم
با همين مضامین روايات بيشتري داريم و خود مرحوم صاحب وسائل هم اينجا دارد که «وَ تَقَدَّمَ مَا يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ وَ يَأْتِي مَا يَدُلُّ عَلَيْهِ.»[5] در تحليلی که پايين آن شده است در ابواب 18 و 68 هم رواياتي است، روايات ديگر قريب به اين مضامین داريم مثلاً باب 8 و 21 و باب 25 هم اينجا است.
جمعبندی روایات
در اینکه اینها دلالت بر تفكر و تفقه دارد فیالجمله بحثي نيست روايات معتبری داشت، بعضي از آنها هم اعتبار ندارد ولي مجموعاً از نظر سندی قابلاعتماد است بلكه بعضي از آنها بخصوص قابل توثيق است مثل روايت نوفلي عن السكوني كه روي مباني مشهور روایات اين را درست میكنند.
پس در مورد قرآن تعلم ظاهر قرآن و آيات قرآن و تفكر در آن که نوعي تعلم و فراگيري و علم و دانش در خود قرآن است هر دو مورد ترغيب قرار گرفته است؛ از ابعاد تربیتی آن چون اينجا فقط روی تعليم و تعلم بحث میكنيم به همين دو بخش میپردازیم در بحثهای تربيت كه وارد شويم بحث قرائت و چيزهاي ديگر آن هم موردتوجه قرار میدهيم. فعلاً تعليم و تعلم مبناي ترتیب و چینش مباحثمان است، در باب تعلم قرآن هم تعلم ظاهر قرآن و هم تفكر در قرآن دو موردي بود که داشتيم. چند مطلب و چند بحث فقهي داريم، يك بحث اين است كه در باب رجحان و استحباب تفكر در قرآن ادله خاصه داريم؛ يعني روايات خاص اين عمل و تعلم و تفکر را که كار تعليم و تعلمي است، مستحب دانسته است و بر آن تأكيد كرده است، طبق اینها يك نوع استحباب نفسي پيدا میكند.
تفقه در دين
اگر اینها نبود چه میتوانستيم بگوييم، آيا باز جنبه مقدمي و غيري هم داشت يا نداشت؟
اگر ما اين روايات هم نداشتيم به دليل اينكه به تفقه در دين دعوت شديم و تفقه در قرآن يا مقدمه است يا جزء آن است و چيزي بالاتر از بحث قرائت است، تعلم، ظاهر آن است، تفقه در دين كه مورد ترغيب در آيه نفر قرار گرفته است بر ما الزام شده است؛ به دو بيان میشود بگوييم كه تفقه در دين شامل تفكر در قرآن و تعلم قرآن و تفسير قرآن و مسائل مربوط به قرآن را شامل میشود؛
1- يك بيان اینكه بگوييم اینها مقدمه فهم دين است و از باب مقدميت وجوب يا رجحان پيدا میكند؛
2- يك بيان هم اين است كه خود تفقه در قرآن يعني تفقه در دين و بخشي از آن است، التزام یا مقدمه نيست بلكه تضمن است و جزئي از دين است.
نکته اول
يكي از دو بيان قطعاً اينجا جاري است، البته منشأ اين دو بيان اين است كه آيه شريفهای كه میفرمايد: «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُم»( توبه/122) اين دين يعني چه؟
اين قابل تأمل است اجمالاً از یك ديد میشود گفت كه منظور از دین، محصول اين مفاهيم و بحثهای اجتهادي و نهايت و گزارهها و نتايجي كه از این منابع به دست میآيد است که اگر آن را بگوييم آنوقت تأمل در خود قرآن يا روايت مقدمه آن میشود؛ همه اینها براي اين است كه ما به نتيجه برسيم یا اینکه «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» دين كه میگوييم يعني قرآن و سنت كه نتيجه آن این است که انسان تكليف خود را ازنظر اعتقادی يا عمل میداند، اين مقداري قابلتأمل است و تأثير زيادي از نظر عملي براي ما ندارد ولي از نظر علمي تأثير دارد.
اگر ما دين را بهگونهای معنا بكنيم كه تفقه در فهم تفسير قرآن يا حديث مقدمه بشود آنوقت همه اینها وجوب مقدمي دارد؛ اما اگر دين را طوري معنا كرديم كه شامل خود همینها بشود که دين يعني همين قرآن یا روايات، آنوقت خود این مضمون است و مستقلاً داخل در «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» میشود و مقدمه اين امر نيست.
البته اينكه آيا خود این امر، امر مقدمي است يا نفسي، قبلاً بحث كرديم، از نظر علمي و آثاري که ممكن است بر آن مترتب بشود مقداری متفاوت است؛ بنابراین تأمل در آيات قرآن با قطعنظر از روايات خاصهای كه در باب آن وارد شده است ترجيح دارد یا ترجيح وجوبي در حدي كه مثلاً در آيه «لِيَتَفَقَّهُوا» شامل آن بشود يا حتي اگر این آيه هم نبود میگفتيم عقل اين را میگويد؛ براي اينكه احكام و اعتقادات ديني را انسان بفهمد بالاخره بايد به نحو وجوب کفایی به دست بياورد از این آيات و قواعد کلي بگذريم ادله خاصه هم داريم.
نکته دوم
اين نكته هم است كه چند بار بحث كرديم و طرح سؤال كرديم كه در اين نوع موارد که روايات خاصي در باب يك چيزي وارد بشود که اگر نمیگفت هم عقل اين را میفهميد؛ آيا اين ارجاع به عقل است يا متفاوت است؟
در اين جاها به دليل اينكه دامنه اين اطلاق و روايات با آن حكم عقلي متفاوت است احتمالاً میتوانیم بگوييم يك چيز نفسي مستقلي را میآورد چون «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» يك نوع وجوب كفائي است؛ چیزی که عقل ما میگويد يك وجوب كفائي براي فهم معارف دين است آيه هم همان را میگفت اما دليل خاصي كه در اينجا وارد شده است اولاً خيلي از آنها ظهور در وجوب ندارد بلکه شمول دارد و رجحان را میرساند كه نشان میدهد، اين حكم با آن متفاوت است و ارشاد به آن نيست؛ به دليل اينكه قرائني در ادله خاصه اينجا است که با حكمي كه در «لِيَتَفَقَّهُوا» یا در حکم عقل هست، متفاوت است از این جهت میتوانیم بگوييم اینها يك باب جدايي باز میكند و حكم مستقلي است؛ تفاوت آن با آيه؛
- يكي اين است كه آنها وجوب است ولی اینها يك مقدار اعم از وجوب است.
- دوم اينكه آنها كفائي است و اینها ظهور در عينيت دارد؛ يعني اين بحث نيست كه عدهای اینطوری بفهمند، بحث اين است كه خوب است كه قرائت هر فرد مكلف با تدبر باشد، در آيات قرآن بينديشد؛ يعني فرد فرد را میگويد.
با اين دو قرينه است كه میگوييم اينجا دو حكم داريم اگر اینها نبود جاي اين توهم و ابهام بود که كسي بگويد که همه اینها ارشاد به همان است كه عقل میفهميده و آن كلي «لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ» است ولي با توجه به اين دو قرينه و شاید قرائن ديگر هم بشود پيدا كرد میگوييم اين دو حكم است.
نتيجه بحث اول
نتيجه بحث اول اين شد که ما براي اثبات رجحان تعلم قرآن به معناي عام كه شامل وجوب هم بشود دو دليل داريم يكی «لِيَتَفَقَّهُوا» و قواعد کلي، يك دليل، ادله خاصه، منتها در مقام تحليل اين دو دليل دو مفاد دارند که بايد از هم جدا بكنيم؛ ادله عامه و«لِيَتَفَقَّهُوا» میگويد تدبر و تفكر در قرآن با يكي از آن دو تقريب رجحان دارد اما آن رجحان، رجحان وجوبي به نحو کفائي است.
اما ادله خاصه اينجا به دليل اينكه ظهور در عينيت و ظهور در استحباب دارد و حداقل بعضي از آن استحباب را میرساند، از این جهت ديگر ارشاد به دليل اول نيست، يك فصل مستقلي باز كرده است و عنوان ويژهای دارد؛ يعني با قطعنظر از اینكه من با اين تفكر به چه نتيجهای بخواهم برسم، خود تدبر و تفكر در قرآن ارزش دارد.
با قطعنظر از تفقه در دين كه واجب كفائي بود خود این ارزش استقلالي دارد، اين يك بحث كه اين دو تا حكم و حدود آن بايستي تفكيك بشود.
بحث دوم سؤالي كه میشود در مورد روايات خاصهای كه در تعلم و تفكر در قرآن وارد شده مطرح كرد -با قطعنظر از بهحق كه گفتيم اين ارشاد به آنجا نيست آن را کنار بگذاريد- اين است كه آيا اين تفكر موضوعيت دارد، يا اينكه اين تفكر مقدمي تأثر و درس گیری از قرآن است؟
اين روايات میخواهد براي تفكر یک عنوان مستقلي باز بكند يا بحث اين است كه فرد تحت تأثير قرآن قرار بگيرد و براي اينكه حيات معنوي پيدا بكند که تأثر قرآن هست از این جهت تأكيد بر تفكر شده است بهعبارتدیگر يك احتمال اين است كه کسي بگويد منظور از تفكر در اینجا مقدمه تأثر و پند گیری و الهام گيري و رسيدن به حيات قلبي و معنوي است که واجب یا مستحب است و رجحان دارد، یا مقدمه آن است يا اينكه از نظر فقهي مستقلاً مورد فهم قرار گرفته است.
بايد توجه داشت که حتي اگر احتمال دوم را بگوييم يعني بگوييم تفكر و اندیشه ورزی در آيات قرآن مستقلاً مورد يك حكم رجحاني و استحباب است منافاتي با اين ندارد که درعینحال مقدمه براي يك چيز ديگر هم هست واجبات يا مستحبات به مستحب نفسي و غيري تقسيم میشود خود مستحب يا واجب نفسي هم گاهي لنفسه است گاهي لغيره،
گاهي امر شارع روي چيزي میرود كه ديگر مقدمه امر دیگری نيست و گاهي امر روي يك چيزي میرود كه در عالم ثبوت مقدمه یك چيز ديگر است درعینحال خود آن مستقلاً مورد امر قرار گرفته و نفسيت دارد.
از این جهت هميشه لازمه ترتب اهداف در واجبات يا مستحبات كه در تعليم و تربيت هم داريم، اين نيست كه هر چه در اهداف پایینتر غير اهداف عادي است همه مقدمه بشود، اين غير از آن بحث است در تعليم و تربيت هم كه سلسلهمراتب اهداف يا سلسلهمراتب افعال درست میكنيم به وزان اهداف، سلسلهمراتب درست كردن كه اين مقدمه آن است، آن مقدمه این است، مستلزم اين نيست كه از نظر فقهي بگوييم همه اینها غيري است بلکه ممكن است نفسي باشد و درعینحال مورد يك امر مستقل نفسي قرار گرفته بشود در عين اينكه فلسفه و حكمت آن دستيابي به چيز ديگري است و در اين در كفايه خيلي محل بحث قرار گرفته است.
يكي از جاهايي كه اگر خواستيد در تعليم و تربيت روي اين سلسلهمراتب اهداف كار بكنيد يا سلسلهمراتب افعالي كه جنبه تربیتی دارد و سلسلهمراتب كه شد آيا قبلیها موضوعيت و ارزش موضوعي دارد يا اينكه محض طريقيت است در بحث واجب لنفسه و لغيره كفايه و حواشي خيلي بحث شده است تئوریهای متعددي وجود دارد که چه فرقي بين واجب يا مستحب غيري مقدمي و واجب و مستحب نفسي است كه فلسفه آن چیزی بالاتر از خود آن است ولي درعینحال میگوييم نفسي است؛ تئوریهای مختلف داده شده است؛
مثلاً يكي از تئوریها اين است كه واجب نفسي لغيره كه در سلسلهمراتب قرار گرفته آن است كه دو حيث در آن است؛ هم حيث مقدمي، هم حيث ذاتي كه اين تئوري هم درست نيست و اشكالاتي به آن متوجه است.
تئوري ديگر اين است كه اين تئوري بين واجب غيري و واجب نفسي لغيره فرق ثبوتی ايجاد میكند؛ اما بعضي از تئوریهای ديگر فرقهای اثباتی درست میكند میگويد در جاهایی كه هدف بالاتر و ذیالمقدمه قابل اين است كه به دست خود مكلف بسپاريم مقدمات هم مقدمي میشود ولي اگر فلسفهای است كه نمیتوانیم به دست خود مكلف بسپاريم علت نيست، فلسفه و حكمت است آنوقت اين هم وجوب نفسي لغيره میشود. اين دو تئوري خيلي جاافتاده است انواع تئوریهای ديگر هم در اصول داريم.
پس يك تئوري اين است كه فرق واجب مقدمي با واجب نفسي لغيره، (مثلاً نفسي لغيره مثل نماز است كه براي اين است كه تنهي عن الفحشاء و المنكر بشود) اين است كه در نماز برخلاف مثلاً وضو دو تا مصلحت است؛ يكي مصلحت ذاتي، يك مصلحت مقدمي، ولي واجب مقدمي فقط مصلحت غيري مقدمي دارد،
يك تئوري در توجيه اين فرق اين است كه آن فلسفه اصلي علت است و میشود به خود مكلف بسپاريم آنوقت اینها مقدمه میشود ولي جاهايي مثل «تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر» عنکبوت 45 فلسفهها و حکمتهایی بر آن ذكر میشود که نمیشود به دست خود مكلف داد، اينجاها امر مستقلاً روي مقدمه میآيد و نفسي میشود اين هم فرق ديگري است كه بعضیها گفتهاند. همه اینها در حواشي كفايه مبسوط آمده است.
سؤال اين است كه آيا تفكر مثلاً وضو یا آنچه واجب يا مستحب است تأثر از قرآن و الهام گيري و تأثرات معنوي رجحان مقدمي است يا اينكه نفسي است؟ منتها نفسيای كه درعینحال لغيره است؛ يعني رفتار نهايي نيست كه از امور داراي رجحان مستقلاً چيزي بر آن مترتب نشود.
قواعدي كه ما داريم احتمال دوم را میگوید يعني اینها رجحان و استحباب نفسي دارد زیرا اصل در اين عوامل اين است كه نفسي است و غيري نيست مگر اینكه خلاف آن ثابت شود و مهم اين است كه هدفی كه بر آن مترتب میشود چيزي نيست كه محدد باشد و بشود به دست مكلف سپرد، تنبه و تأثر از قرآن چيزي نيست كه بهراحتی بشود به دست فرد سپرد، اصل نفسيت است، درجایی هم كه میگويند واجب نفسي داريم يا غيری، میگوييم اصل نفسيت است. ما دليل نداريم كه از این اصل دستبرداریم.
علاوه بر این ذيل روايات که مثلاً «فَإِنَّ التَّفَكُّرَ حَيَاةُ قَلْبِ الْبَصِير» روي تفكر آمده است بعضي جاها دارد که با اين تفكر نجات پيدا میكنيد، هدايت پيدا میكنيد درواقع معيارهاي عليت در آنها نيست فلسفه و حكمت دارد، وقتي كه فلسفه و حكمت شد آنوقت خود تفكر در آن امر نفسيت پيدا میكند. طبق قواعد اینطور است.
سؤال: در هر دو صورت بالاخره مقدمه هست براي...
جواب: در عالم ثبوت مقدميت را دارد. اثر عملی آن این است که ثواب مستقل دارد
سؤال: ؟
جواب: يك سري بحثهایی كه گاهي میگوييم اين مقدمه است يا مقدمه نيست البته در ریزهکاریهای فقهي قرار بگيرد فكر میكنم حتماً میشود آثاري بر آن پيدا كرد ولي خود این مسئله مقداری استدلال موضوعيت دارد که انسان تعيين بكند که بما هوهو ثواب بر اين رفتار مترتب میشود يا اينكه ثواب فقط براي ذیالمقدمه است و اين مقدميت ندارد؛ اگر از راه ديگر حاصل بشود همان كافي است و ثواب ذاتي بر این نيست.
سؤال: ؟
جواب: بله آن ثواب دارد البته اگر چند راه باشد از این راه میشود به آن ثواب رسيد، از آن راه هم میشود به آن ثواب رسيد.
اين تعيين است يعني در فقه تعيين اينكه چیزی مستقلاً مصوبت و عقاب دارد يا ندارد موضوع مهمي در فقه است با قطعنظر از اینکه يك اثر عملي به آن شكل مترتب بشود يا نشود. در اين حد محرز است و احتمالاً بشود تأثيرات ديگری را مترتب كرد.
سؤال: ؟
جواب: اگر کسي بگويد آن چيز مقدمي است اینطور میشود ولي همه میگويند صلاة نفسي لغيره است.
جواب: اينكه میگوييد به نظر میرسد همان معضل است كه در اصول ايجاد کرده است ما هم وارد آن نشديم، البته جاي خود بحث كردیم.
اين تئوریهای مختلف از همینجا پيدا شده است از یك طرف در عالم ثبوت مقدمه است از یك طرف شما میگوييد براي آن حساب مستقلي از نظر ثواب و عقاب باز كرديد، چطور باهم جمع میشود؟ این همان پارادوکسی است كه تئوریهای مختلف در باب آن ايجاد شده است.
سؤال: اصلاً نفسي مستحب...
جواب: همين هم بحث شده است كه مثلاً ما بايد قرب الي الله بگوييم اينكه میگويند آيت قصوي است قرب الي الله باید بگوییم.
جواب: همه اینها مصداقهای قرب میشود ممكن است قرب واجب است چيزهاي ديگر غيري است کسی نگفته است منتها قرب يك عنوانی است كه انتظام آن از افعال است. خيلي حرف وجود دارد من فقط طرح بحثي میكنم در بحثهای تربیتی سلسلهمراتب اهداف و افعال و کيفيت ارتباط اين سلسلهمراتب با اين بحث اصولي خيلي ارتباط دارد. شايد مناسب باشد کسی براي بحثهای تربیتی آن بحث اصولي را حلاجي و مطرح بكند اگر لازم باشد بايد جداي از این مبحث، بحث بكنيم.
سؤال: ... وضو مقدمه است براي نماز...
جواب: فرض بكنيد که استحباب نفسي ندارد، ظاهراً استحباب نفسي برايش میگويند...
سؤال: من میخواهم بگويم از... میشود استفاده كرد که... اگر کسي براي نماز وضو بگيرد، مقدمه است اما اگر نفس وضو مقدمه بشود در اينجا هم...
جواب: نه فرقي كه بین اينجا با آنجا میگذاريد يك مقدار به خاطر اینكه آنها اعمال قصدي است اينجا قصدي نيست؛ وضو و اینها با قصد مقدمه میشود؛ هم نفسی و هم مقدمي آن نياز به قصد دارد ولي فرض بگيريد هر دوتای آنها را در یک جايي ببريد كه نياز به قصد ندارد باز این بحث زنده است، یکوقتی میگوييم پله رفتن مقدمه است یکوقتی میگوييم وجوب نفسي دارد منتها مقدمهای براي چيز ديگر هم است كه هیچکدام نياز به قصد ندارد.
بحث قصد در باب عبادات با ابواب ديگر مقداری تفاوت میكند و در اين بحث اثر نمیگذارد.
سؤال: تصورش در... ممكن است مثلاً ايشان میگويد که منظور من اين است كه شما به آن پله آخر برسيد ولي حتماً بايد از این پله برويد...
جواب: يعني در اين بالا رفتن دو جهت است يكي جهت مثلاً براي انسان يك نوع ورزش است یکجهت هم آن است كه شما را به آنجا میرساند...
سؤال: يعني قصد اصلي...
جواب: بله اين هم يك نوع موضوعيتي دارد.
جواب: ممكن است دو تا امر بيايد مثل وضو که یکبار غيري است یکبار نفسي است، ممكن است كه این را نفسي لغيره بكند، خود اين هم دو شق میشود و ممكن است تفاوتهای ثبوتی هم داشته باشد، جاي تأمل است. علي المفروض میگويم كه اصل اين است كه اینها را نفسي بگيريم تا خلاف آن ثابت بشود و اينجا چيزي كه خلاف آن را ثابت بكنيم نداريم.
اينكه گاهي يك چيزي نفسي است گاهی لغيره، گاهي هم نفسي است و هم غيري خود اینها باز متفاوت است؛ گاهي غيري محض است هر یک از اینها باهم متفاوت است، فرق اینها ثبوتی است يا اثباتی است، اگر ثبوتی است چيست؟ و اگر اثباتی است چيست؟ خيلي محل بحث است.
سؤال: ؟
جواب: هميشه اینطور نيست گاهي يك جهت بيشتر در اين نيست منتها چون نمیتواند به چیز بالاتر امر بكند و دست شما بدهد امر روي اين بیايد از نظر اثباتی اين واجب نفسي است و مستقل است ولو اينكه فلسفه آن را بياوريم. بعضي از این تئوریها چند تا قابلجمع است منتها هرکدام در يك جايي، بعضي از مواردي كه نفسي لغيره است با غيري ثبوتاً فرق دارد، مثل جاهايي كه دو مصلحت در اين است بعضي جاها فرق نفسي لغيره با غيري در عالم اثبات است به خاطر اینكه ذي مقدمه نمیتواند امرش بكند و دست شما بدهد و لذا بايد امر روي مقدمه بيايد، اين اثباتاً فرق دارد.
يكي از چيزهاي اصولي و مهم در تعليم و تربيت كه نقش مهمي در اين تحلیلها و کارهاي تربیتی ما دارد این بحث است. در بحث ترتب اهداف اشارهای به اين بحث شد يك بخش از مباحث فقط تأملات و طرح بحث بوده است و يك بخش علي القواعد و علي المبنا اين است كه اینها نفسي است و چيزهايي كه گاهي در ذيل آن ذكر میشود که با اینها شما معنويت و هدايت پيدا میكنيد به عنوان فلسفه حكم است نه اينكه علت حاكم باشد؛ شاهد خاص اين است كه آنها فلسفه حكم است، حكمت است و لذا آن امر قبلي بر اصل نفسيت خود بقاء دارد.
اين هم مبحث دوم در بحث تفكر در قرآن، يكي دو بحث ديگر انشاء الله جلسه بعد. والسلام عليكم و رحمهالله و برکاته؛ و صلیالله علیمحمد و آله الاطهار.
________________________________________
[1]- وسائل الشيعة، ج6، ص: 170.
[2]- وسائل الشيعة، ج6، ص: 171.
[3]-» بنادر البحار (ترجمه و شرح خلاصه كتاب العقل و العلم و الجهل جلد 1 و 2 بحار الأنوار)، متن عربى، ص: 181.
[4]- وسائل الشيعة، ج6، ص: 173.
[5]- وسائل الشيعة، ج1، ص: 56.