عنوان
فقه پزشکی، پیوند اعضا
پدیدآورسازمانی
مدرسه فقاهت
محل نشر
قم
تاریخ نشر
1398/08/12
اندازه
12:2MB
زبان
فارسی
یادداشت
بحث ما راجع پیوند اعضا بود ادله حرمت را بررسی می کردیم یکی از ادله حرمت قاعده لاضرر و لاضراراست که به مقداری که در این بحث به آن نیازی داریم مطالبی عرض کردیم
فقط یک نکته است به نظر ما آن معنی که برای ضرار می توان بیان کرد
اولا: ضرار به معنای باب مفاعله باشد لاضرر و لاضرار لاضرر ضرر رساندنی را می گوید که یک طرفه باشد گرچه اگر بخواهیم به اطلاق لاضرر توجه کنیم ضرر متقابل را هم شامل می شود لکن به نظر عرفی نگاه کنیم وقتی که گفته می شود لاضرر انصراف به ضار اول دارد نه ضار دوم که مقابل ضار اول قرار می گیرد ولاضرار چه بسا که نفی ضرر دو طرف را می کند همان معنای معروف باب مفاعله.
ثانیا: یمکن ان یقال که لاضرارتاکید باشد و تاکید هم به نظر ما احتمال غیر بعید به شکلی که قابل گفتن نباشد نیست ممکن است که به معنی لاضرار هم تاکید باشد هرچند که احتمال اول احتمال مورد قبول ایست
دلیل دوم برای حرمت ضرر،ضرر بر نفس است یعنی انسان به خودش ضرری برساند
روایت: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ قَالَ: قَرَأْتُ فِي كِتَابٍ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ أَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَتَبَ كِتَاباً بَيْنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ مَنْ لَحِقَ بِهِمْ مِنْ أَهْلِ يَثْرِبَ أَنَّ كُلَّ غَازِيَةٍ غَزَتْ بِمَا يُعَقِّبُ بَعْضُهَا بَعْضاً بِالْمَعْرُوفِ وَ اَلْقِسْطِ بَيْنَ اَلْمُسْلِمِينَ فَإِنَّهُ لاَ يُجَارُ حُرْمَةٌ إِلاَّ بِإِذْنِ أَهْلِهَا وَ إِنَّ اَلْجَارَ كَالنَّفْسِ غَيْرَ مُضَارٍّ وَ لاَ إِثْمٍ.[1]
محمد بن یحیی در این حدیث دوتا ذکر شده است محمد بن یحیی اول محمد بن یحیی عطار است که از احمد بن محمد بن عیسی روایت نقل می کند یعنی در سلسله سند احادیث نگاه کنید محمد بن یحیی که از احمد بن محمد روایت نقل می کند محمد بن یحیی عطار است نجاشی در رابطه با این شخص می فرمایید که شیخ اصحابنا فی زمانه ثقه عین کثیرحدیث
محمد بن یحیی عطار هیچ مشکلی از لحاظ توثیق ندارد، احمد بن محمد مشترک بین دو تا است احمد بن محمد عیسی، احمد بن محمد خالد، هر دو ثقه هستند منتها آن چه رجالی ها اعتقاد دارند ما هم اعتقاد داریم این احمد بن محمد عیسی است بنابراین در رابطه با ایشان مشکلی نسیت عند الاطلاق احمد بن محمد بعید نیست همان احمد بن محمد بن عیسی باشد.
محمد بن یحیی هم داریم این محمد بن یحیی دوم مشترک بین دونفر است، یکی محمد بن یحیی خثعمی است، این محمد بن یحیی خثعمی ثقه است، یعنی به اصطلاح نجاشی می گوید ثُقه محمد بن محمد بن خزاز داریم اوهم مورد توثیق نجاشی کوفی ثقه عُین پس این محمد بن یحیی مشترک بین خثعمی و خزاز است که هر دو ثقه است و مشکلی ندارد.
قاعده: هر روای که مطلق ذکر شود مثلا محمد بن یحیی مطلق احمد بن محمد مطلق قیدی نداشته باشد ینصرف الی المشهور برمی گردد به مشهور،یعنی وقتی که اسمی مطلق آمد و مشترک بین چند نفر است به مشهور از آنها بر می گردد مثل اینکه در روزگار ما لفظ مثلا امام مشترک باشد بین چند نفر مطلق بیاید ینصرف الی المشهور برمی گردد به آنکه مشهور است بعد یک چیزی اضافه می گردد اگریک عنوانی مشترک باشد بین دونفر که یکی اش مشهور و یکی هم أشهر باز می گویند بر می گردد به أشهر.
در اینجا گفته می شود که محمد بن یحیی خثعمی و محمد بن یحیی خزاز آنکه که مشهور است محمد بن یحیی خزازاست به نظر ما این ثابت شده نیست این گونه نیست که محمد بن یحیی خزاز مشهور باشد و خثعمی غیر مشهور باشد هر دوآن ها دارای کتاب هستند.
مگر اینکه بگوییم خزاز أشهر از خثعمی است منتها ما یک نکته داریم می گوییم که أشهری بر مشهور مقدم است که مشهور را نادر کند، نه هر َاشهری ممکن است یک اسمی مشهور باشد یک اسم دیگری اشهر باشد هر دو استعمال داشته باشد انصراف به اشهر پیدا نمی شود مگرآن که اشهر بودن یک شخصی چنان قوت داشت باشد که مشهور را نادرکند نسبت به اشهر
علی ایّ حال محمد بن یحیی مشترک بین هر دو نفر است ولی چون هر دو ثقه هستند مشکلی ایجاد نمی شود.
اما طلحه بن زید: این طلحه بن زید به اصطلاح گفته می شود عامی است شیعه اثنی عشری نیست و زیدی هم هست
زیدی ها بر دو قسم هستند: یک قسم جارودیه یک قسم دیگر گفته می شود بطریه، بطریه آن کسانی هستند که خلافت حضرت امیر را قبول دارند و معتقدند که ولایت و خلافت بدون هیچ شک و شبهه ای از آن امیرالمومنین است لکن این خلافت قابل انتقال است و حضرت خلافت را واگذار کرد این طلحه بن زید ازاین گونه زیدی ها است.
جارودیه ها شیعه هستند و قائل هستند به خلافت بلافصل حضرت علی بن ابیطالب که متفاوت هستند
اولاً طلحه بن زید هم ثقه است لکن عامی است، منتها در کتب فهرست شیخ طوسی این ها توثیق صریح ندارد منتها در فهرست شیخ طوسی گفته شده که الا ان له کتاب معتمدا یعنی دارای کتابا مورد اعتمادی است.
بعد گفته شده است کسی که دارای یک کتاب معتمدی است ثقه است این طلحه بن زید یک کتاب معتمدی دارد پس ثقه است
ثانیاً مشایخ ثلاثه هم از ایشان نقل روایت دارد(صفوان،ابن ابی عمیر،بزنطی) که یک مسلکی است که اگر این سه نفر ازیک شخصی حدیث نقل کند ثقه است(لایروون و لایرسلون الا عن ثقةٍ) این ها روایت نمی کنند مگرثقه، ضمنا این که منصور بن یونس و منصوربن حازم و عثمان بن عیسی از ایشان نقل روایت دارند این هم مؤید که این مورد ثقه باشد ومورد اعتماد.
بنابراین روایت موثق است صحیح نیست ولی مورد اعتماد است.
این روایت: یک صدری دارد و یک ذیل دارد آن چه که مورد استناد است ذیل آن است
ترجمه براساس صدر: عن ابی عبدالله عن ابیه قال قرات فی کتاب رسول خدا در عهد نامه ای بین مهاجرین و انصارو افرادی که ملحق شدند از اهل مدنیه بین این ها یک نامه ای است از رسول خدا که فرمودند: ان کل غازیه غزت بما یعقب بعضها هر جنگجوی که مراجعت می کند از جنگ حتما موظف نیست در جنگ دیگری هم شرکت کند، بلکه دیگران باید شرکت کنند و این همان معروف و کارپسندیده وقسط و عدل بین مسلمین است، که یک عده ای به نوبت جنگ بروند.
ذیل روایت: إِنَّ اَلْجَارَ كَالنَّفْسِ غَيْرَ مُضَارٍّ وَ لاَ إِثْمٍ این عبارت مورد استناد واقع شده است که ضرررساندن به نفس حرام است از این عبارت می خواهند این معنا را برسانند إِنَّ اَلْجَارَ كَالنَّفْسِ غَيْرَ مُضَارٍّ وَ لاَ إِثْمٍ یعنی ضرر رساندن به نفس حرام است
نکته: این کلمه جار که در روایت آمده است یک معناش معنای مجاوراست یعنی همسایه،یک معنای دیگرمجیر است یعنی پناهنده چون در این روایت بحث قتال و جنگ است یعنی جار به معنی مجیرباشد یعنی پناهنده یعنی کسی پناهگاهش مسلمین باشد، یکی هم به معنای مجار باشد یعنی پناه دهنده یعنی کسی که به او پناه برده شده است یک معنای دیگرش اجاره دهنده
کلمه غیر مضار دو تا مطلب در آن است.
اولا: غیر مضار اگر مرفوع باشد خبر دوم است یا اینکه حال بگیریم بگوییم غیر مضار
و ثانیا مضار یا اسم مفعول است یا اسم فاعل هر دو محتمل است
با توجه به این مقدمه که عرض کردیم معنای اول می خواهیم ازآن حرمت ضرر برنفس را استفاده کنیم که احتمال قابل توجهی است که غیر مضارخبر دوم باشد، جار به معنای همسایه باشد، و غیر مضار اسم مفعول باشد معنا این می شود که همسایه مثل نفس انسان است و غیرمضار است یعنی نباید بر او ضرر وارد شود بنابراین این روایت همسایه را تشبیه می کند به نفس همان طور که ضرر وارد کردن بر نفس مفروغ عنه است که حرام است همان طور ضرر وارد کردن بر همسایه هم مثل ضرر وارد کردن بر نفس و حرام است از این روایت استفاده می شود اگر کسی بر نفس خودش ضرری برسانند این حرام است.