عنوان
مسائل مستحدثه: القیادة الشوریة(تعارض حکمیت با روایات)
پدیدآورسازمانی
مدرسه فقاهت
محل نشر
قم
تاریخ نشر
1398/10/11
اندازه
13:1MB
زبان
فارسی
یادداشت
در جلسات قبل روایات متعدّدی را ذکر کردیم و فقط حدود عُشر روایات را بیان کردیم که دلالت داشتند بر اینکه امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام و ائمه علیهم السلام، برای شورایی که بخواهد ولیّ امر مسلمین را تعیین کند اعتباری قائل نبودند.
معتبره ی عامر بن واثله :
«حدثنا أبي، ومحمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنهما قالا: حدثنا سعد بن عبد الله قال: حدثنا محمد بن الحسين بن أبي الخطاب(یعنی ابی جعفر الزیّات که از ثقات مسلَّم است)، عن الحكم بن مسكين الثقفي(که از مشاهیری است که کتب و روایات بسیاری دارد و قدحی هم از او وارد نشده است)، عن أبي الجارود(ما اخیراً استدلال کردیم به اینکه ابی الجارود ثقه است تبعاً للسید الخوئی که در معجم گفته وثاقت ایشان اثبات است) وهشام أبي ساسان ، وأبي طارق السراج(این 2 ضعیفند ولی چون در عرض ابی الجارود واقع شده اند به اعتبار این سند ضرری وارد نمیکنند)، عن عامر بن واثلة(ایشان هم که از خواص اصحاب امیر المومنین بوده و به مدحش تصریح شده و کسی هم تضعیفش نکرده لذا این روایت معتبره است) قال: كنت في البيت يوم الشورى(من در یوم الشوری، در منزل بودم. یوم الشوری، همان روزی که عمر آن 6 نفر را انتخاب کرد) فسمعت عليا عليه السلام وهو يقول(حضرت چگونه صحبت میکرد که ایشان در خانه ی خودش میشنید، لابد با صدای بلند به مردمخطابمیکرد):
استخلف الناس أبا بكر(مردم ابابکر را خلیفه قرار دادند ؛چون به رأی خودشان بود) وأنا والله أحق بالامر وأولى به منه، واستخلف أبو بكر عمرَ وأنا والله أحقُّ بالامر وأولى به منه إلا(یعنی بر خلاف ابوبکر که عمر را به شخصه خودش نصب کرد؛ عمر 6 نفر را برای نصب خلیفه شورا قرار داده) أن عمرَ جعلني مع خمسة نفر أنا سادسهم لا يُعرَف لهم عليَّ فضل(مسلمین هم برای آنها فضلی بالاتر از من قائل نبودند) ولو أشاءُ لأحتججت عليهم بما لا يستطيع عربيّهم ولاعجميهم المعاهد منهم والمشرك تغيير ذلك[1] (اگر من بخواهم احتجاج کنم به وجوهی احتجاج میکنم که عرب و عجم نتوانند تغییر دهند آن چرا که من با وجوه مختلف آن را اثبات کردم)»
این روایت طولانی است و حضرت 40 دلیل ذکر کردند.
*در هر حال کلّیه ی این روایت دلالت بر عدم مشروعیّت شورا و رأی مردم و اجتماع الناس در تعیین ولیّ امر دارد.
*ممکن است کسی اشکال کند که مراد حضرت در تعیین امام و خلیفة الرسول است، ربطی به ولایت فقیه ندارد!
جواب اینست که ملاک یکی است زیرا حضرت ملاکی را که داده بودند و در نصوص قبلی خواندیم ؛ این بود که فرمود : من منصوب هستم، یعنی ضابطه و قاعده داد: اذا کان هناک نصبٌ مِن جانب الله و رسوله، در این صورت رأی و مشورت مردم نمیتواند آنچه را که نصب الهی در آن است را تعیین کند .
*بر طبق روایات، نصب فقیهِ جامع شرائط فتوا و قیادة از جانب اهل بیت است، پس در آنجایی که نصب خدا و رسول و اهل بیت باشد، دیگر رأی مردم اعتباری ندارد.
*روایات دلالت دارند بر اینکه هرکسی شرط فقاهت و عدالت و تدبیر را داشت، از جانب ائمه حجّت و حاکم است، وقتی که نصب از جانب امام معصوم شد، در واقع از جانب الله است، در اینصورت ملاک کلام امیر المومنین علیه السلام میآید.
* امیرالمومنین به عباس عمویش فرمود: وجه پذیرفتن شورا از جانب من این بود که تناقض در گفتار خودِ عمر ثابت شود که عمر گفته بود در قریش 2 نفر نمیتوانند هم نبیّ شوند و هم وصیّ شوند در حالی که خودش حضرت را در میان 6 نفر قرار داد، حرف خودش را با عمل خودش نقض کرد.
تحکیم (حکمیت)
این مسئله، واقعه ی سوم است و کلام ابن ابی الحدید را که چون خودش شیعه نیست و علیه خود اهل سنّت تمام میشود، نقل میکنم، الفضل ما شَهِدت به الأعداء:
« فنقول إن الذي دعا إليه(الیه به حکمیت بر میگردد) طلب أهل الشام له(یعنی اهل شام خواستند که او تحکیم شود، تقاضای آنها بود) و اعتصامهم به من سيوف أهل العراق( چون طاقت تحمّل سیوف سپاه عراق و امیرالمومنین علیه السلام را نداشتند، در اینجا به تحکیم معتصم شدند) فقد كانت أمارات القهر و الغلبة لاحت(زمانی بود که همه متوجه شدند سپاه امیر المومنین در حال پیروزی است) و دلائل النصر و الظفر وضحت فعدل أهل الشام عن القِراع إلى الخداع(اهل شام از نبرد به خُدعه عدول کردند) و كان ذلك برأي عمرو بن العاص»[2]
ایشان با سخن خودش نقل میکند تا اینکه از جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند:
« قال نصر فحدثنا عمرو بن شمر عن جابر قال سمعت تميم بن حذيم يقول لما أصبحنا(استاد فرمودند من لیلة الهریر یعنی شب واقعه، شبی که بین علیّ علیه السلام و معاویه جنگ واقع شد، این در شرح نهج البلاغه وارد نشده است) مننظرنا فإذا أشباه الرايات أمام أهل الشام في وسط الفَيلَق(یعنی در وسط سپاه شام سایه هایی دیدیم که کأنّ عَلَم هایی بلند است، فیلق هم صحاح دارد و هم مجمع البحرین و دیگران که یعنی جیش و سپاه، ولی خلیل گفته: الفیلق کتیبةٌ مُنکَرَةٌ شدیدةٌ، یعنی در وسط آن جیش، گروهی بودند که شدید الحرب بودند) حيال موقف علي و معاوية(اینها بین 2 سپاه بودند) فلمّا أسفَرنا إذا هي المصاحف(وقتی هوا روشن شد معلوم شد که اینها مصاحفند) قد ربطت في أطراف الرِّماح(اینها در اطراف نیزه ها بسته شده بود) و هي عظام مصاحف العسكر(آن قرآن های بزرگ تر را بر نیزه ها کرده بودند) و قد شَدّوا ثلاثة أرماح جميعا و ربطوا عليها مُصحف المسجد الأعظم (یک مصحفی از مسجد اعظم آورده بودند که بر 3 نیزه ضربدری بسته بودند) يُمسِكه عشرة رَهطٍ(10 گروه این را حمل میکردند)» [3]
تا اینکه میگوید:
« فاختلف أصحاب علي ع في الرأي فطائفة قالت القتال(باید جنگ شود) و طائفة قالت المحاكمة إلى الكتاب و لا يحل لنا الحرب(نباید جنگ شود و باید کتاب خدا بین ما حاکم باشد) و قد دُعينا إلى حكم الكتاب(خدای تعالی ما را دعوت کرده وقتی حرب و اختلاف کردید به قرآن رجوع کنید و قرآن را حَکَم قرار دهید) فعند ذلك بطلت الحرب و وضعت أوزارها»[4]
بعد حضرت فرمود:
« فقال علي ع أيها الناس إني أحق من أجاب إلى كتاب الله و لكن معاوية و عمرو بن العاص و ابن أبي معيط و ابن أبي سرح و ابن مسلمة ليسوا بأصحاب دين و لا قرآن إني أعرف بهم منكم صحبتهم صغارا و رجالا فكانوا شر صغار و شر رجال ويحكم إنها كلمة حق يراد بها باطل إنهم ما رفعوها أنهم يعرفونها و يعملون بها و لكنها الخديعة و الوهن و المكيدة ....» [5]
«و قال الأشتر يا أمير المؤمنين احمل الصف على الصف تصرع (رها کردن، صرع: رهاکردن. صفها را دسته کن تا مرتب شوند و به حال خودشان بگذار) القوم فتصايحوا أن أمير المؤمنين قد قبل الحكومة و رضي بحكم القرآن(فریاد برآوردند که حضرت راضی شده) فقال الأشتر إن كان أمير المؤمنين قد قبل و رضي فقد رضيت بما رضي به أمير المؤمنين (مالک گفت اگر حضرت راضی است من هم راضی هستم) فأقبل الناس يقولون قد رضي أمير المؤمنين قد قبل أمير المؤمنين و هو ساكت لا يبض بكلمة(حضرت هیچ کلامی نگفت) مطرق إلى الأرض (حضرت سرش را پایین انداخته بود) ثم قال فسكت الناس كلهم » [6]
«فقام الناس إلى علي ع فقالوا له أجب القوم إلى المحاكمة قال و نادى إنسان من أهل الشام في جوف الليل بشعر سمعه الناس ...» [7]
«قال نصر فقال علي ع قد أبيتم إلا أبا موسى (تصمیم قطعی دارید که ابوموسی حکم باشد؟) قالوا نعم قال فاصنعوا ما شئتم (هرکاری می خواهید انجام دهید!!!) فبعثوا إلى أبي موسى و هو بأرض من أرض الشام يقال لها عرض قد اعتزل القتال (ابوموسی خودش را داخل هیچ سپاهی نکرده و خودش را برتر می دیده و می گفته خونریزی بین مومنین جایز نیست و ولی امر در زمان خودش را باور نداشته و هر دو طرف را نصیحت می کرده) فأتاه مولى (یکی از اصحاب ابوموسی گفت: ) له فقال إن الناس قد اصطلحوا (مردم صلح کردند) فقال اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ اَلْعَالَمِينَ قال و قد جعلوك حكما فقال إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»[8]
از این کلام امیرالمومنین که گفت: «آیا شما حتما تصمیم گرفتید که ابوموسی حکم شود و وقتی گفتند آری، حضرت گفت هر کاری خواستید انجام دهید»، معلوم می شود که حضرت با این انتخاب موافق نبوده است و حضرت نه پیشنهاد حکمیت داده است و نه کسی را به عنوان حکم انتخاب کرده است. بعد از تصمیم آنها در انتخاب حکم، بخاطر «لا رأی لمن لا یطاع» آنها را رها کرده و امر و نهی را در اینها بی تاثیر دیده است.
نتیجه: حکمیت به امیرالمومنین تحمیل شده است.
تعارض حکمیت با روایات
*شوراهای سه گانه، علاوه بر جهاتی که گذشت، با حدیث غدیر « من کنت مولاه فهذا علی مولاه» [9] که از رسول خدا صادر شده مغایرت دارد. این روایت را هم شیعه و هم سنی روایت کرده اند و متواتر است، اگر چنانچه قرار بود مردم انتخاب کنند پس جایگاه این حدیث غدیر و نصب توسط رسول خدا، کجا است ؟!
یا در حدیثی که فریقین نقل کرده اند « إني تارك فيكم الثقلين ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا: كتاب الله وعترتي أهل بيتي وأنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض»[10] ، اگر مردم هم شخصی را انتخاب کنند و مستقل باشد، تمسک به عترت تحقق پیدا نخواهد کرد.
یا روایت « أهل بيتي كسفينة نوح من ركبها نجا، ومن تخلف عنها غرق. »[11] و همینطور روایات دیگری که به صورت متواتر نقل شده است.
*ایکال به شورا برای تعیین امام مسلمین، به گونه ای که مردم او را خلیفة النبی ببیند یعنی کنار گذاشتن کسی که رسول خدا نصب کرد و گفت تابع او باشید، این مغایرت با کلام و عمل رسول خدا دارد.
مثلا روایتی در مساله تحکیم آمده است: « في التحكيم و ذلك بعد سماعه لأمر الحكمين
إِنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ، وَ إِنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ. هذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ، لَايَنْطِقُ بِلِسَانٍ، وَ لَابُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ. وَ إِنَّمَا يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ. وَ لَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إِلَى أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّيَ عَنْ كِتَابِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى، وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ فَرَدُّهُ إِلَى اللَّهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ، وَرَدُّهُ إِلَى الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ؛ فَإِذَا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتَابِ اللَّهِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ، وَ إِنْ حُكِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ وَ أَوْلَاهُمْ بِهَا. وَ أَمَّا قَوْلُكُمْ: لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ أَجَلًا فِي التَّحْكِيمِ؟ فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذلِكَ لِيتَبَيَّنَ الْجَاهِلُ، وَ يَتَثَبَّتَ الْعَالِمُ؛ وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هذِهِ الْهُدْنَةِ أَمْرَ هذِهِ الْأُمَّةِ؛ وَ لَاتُؤْخَذُ بِأَكْظَامِهَا، فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ الْحَقِّ، وَ تَنْقَادَ لِأَوَّلِ الْغَيِّ. إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ- وَ إِنْ نَقَصَهُ وَ كَرَثَهُ- مِنَ الْبَاطِلِ وَ إِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَ زَادَهُ. فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ! وَ مِنْ أَيْنَ أُتِيتُمْ! ».[12]
غرض امیرالمومنین این است که: اگر چنانچه کتاب را حکم قرار بدهید ما اهل بیت وحی هستیم ما اولی بکتاب الله هستیم، اما اگر چنانچه سنت رسول خدا را حکم قرار بدهید، ما اولی به سنت رسول خدا هستیم.
والسلام علیکم.