عنوان
نظر افلاطون و ارسطو در شرور، فلسفه بلاء و بیماری در اسلام
پدیدآورسازمانی
مدرسه فقاهت
محل نشر
قم
تاریخ نشر
1399/03/06
اندازه
13:3MB
زبان
فارسی
یادداشت
نظر افلاطون و ارسطو در شرور
در جلسات قبل عرض شد بحث در شهبه شرور بود که چگونه واقع می شود و آیا به خدای حکیم و عادل که کار قبیح نمی کند نسبت داده می شوند که مسلک ها وراه ها درجواب مختلف است. معمولاً اهل ایمان که به خدا ایمان واعتقاد دارند با یک جواب اجمالی وجدان خود را قانع می کنند ومی گویند: دلیلی ندارد خداوند ظلم کند، مگر خدا با کسی دشمنی دارد که با انگیزه ی دشمنی حق اورا از بین ببرد و یا مگر نیازمند است که حقَ کسی بر باید ویا شرَی را بیافریند خدا هم عالِم به نظام احسن است و هم عادل وعلیم و حکیم است و دلیلی ندارد خداوند جهان را طوری بیافریند که برخلاف وضع احسن و اصلح باشد با اینکه قادر است و مسلماً آنچه به نام شرورنامیده میشود اگر بر خلاف نظام احسن و اصلح بود آفریده نمی شد واین گروه که اهل ایمان هستند اگر چیزی را مشاهده کردند که از نظرخودشان قابل توجیه نباشد آن را نوعی حکمت و مصلحت می دانند که برما معلوم نیست و فقط خداوند رازوعلَت آن را می داند و به تعبیری آن را « سِرَالقدر» تعبیرمی کنند و این هم نوعی استدلال است ولی در حدَ اقناعی واِسکاتی است. همانطورکه اهل حدیث که در معارف الهی طرفدار تعبَد وسکوت اند در مسأله شرورسکوت می کنند، و هرچه هست می پذیرند و اشاعره از متکلَمان که اهل جبر هستند می گویند: « هرچه آن خُسرو کند نیکو بود» واساساً چون حسن و قبح عقلی وذاتی اشیاء را منکرند می گویند: اینها در ظاهر شرَند اما در واقع چون از خدا صادر می شوند خیرند که این مسلک غلطی است چون صدور شرور را مستند به خدا می دانند با این دید هرچه آن خُسرو کند نیکو بُود و سایرمتکلَمان و طرفداران روشهای حسَی و تجربی در الهیَات راه حل مشکل شرور را درعدل الهی در اسرار کانیات وفوائد و مصالح الهی می دانند که می گویند: چون شرور فایده و مصلحت در آنها هست صدورشان از خدا بی اشکال است.
و قبلاً در پاسخی که حکما به مسأله شرور داده اندعرض شد، گفته اند: اولاً: شرور اموری عدمی و یا اضافی و نسبی هستند و ثانیاً: خیرات و شرور از هم جدا نیستند و در مجموعه جهان خیرات بر شرور فزونی و غلبه دارند و به قول ما بر شرور می چربند و خداوند از خیر کثیربرای شرَ قلیل نمی گذرد با توجه به این که لازمه خیر کثیر و عالم مادَه شرَ قلیل هم هست و سوَم: این که آنچه شرَ است ولو عدمی باشد آثار نیک وخوب و فواید زیادی دارد.
نظر افلاطون و ارسطو
قبلاً عرض شد افلاطون فیلسوف یونانی و حکیم الهی، شرَ را امری عدمی می داند و عدم علَت نمی خواهد تا بگویند: چطور با حکمت خدا می سازد.
ارسطو برای نسبت هر موجودی به موجود دیگر یکی از پنج حالت را فرض می کند:
یا نسبت به آن خیر محض است 2- یا نسبت به آن شرَ محض است 3- ویا خیرش بیشتر از شرَش است 4- یا نسبت به آن شرَش بیشتر از خیرش است 5- ویا نسبت به آن خیر و شرَش مساوی است و می گوید: آنچه خیر و شرَش مساوی است نمی تواند موجود شود ونیز آنچه شرَش اکثر است امَا خیر محض مثل ملائکه و عالم عقول ممکن است واقع شوند که واقع شده اند و نیز آنچه خیرش بر شرَش غلبه دارد 2- و محیَ الدَین عربی درفتوحات مکیَه می گوید: انَ الحقَ تعالی له اطلاق الوجود من غیر تقیید و هو الخیر المحض الَذی لا شرَ فیه فیقابله اطلاق العدم الذی هو الشرَ المحض الَذی لا خیر فیه، فهذا معنی قولهم (انَ العدم هو الشرَ).[1]
و افلاطون و به تبع او حکما ی اسلام مثل ملَا صدرا و ملَا هادی که بدیها را از نوع نیستی می دانند می گویند: در جهان یک نوع موجود بیشتر نیست و آن خوب و خوبی است بدیها همه از نوع نیستی است و نیستی مخلوق نیست ونیستی خالق ندارد وقتی شاخصی را در آفتاب نصب می کنیم قسمتی را که به خاطر شاخص سایه مانده و یا درخت سایه انداخته، تاریک است و از نور آفتاب بهره ندارد این سایه است که سایه همان ظلمت و نبود آفتاب و نور است و سایه و تاریکی علت مستقلی غیر از خورشید وماه ندارد – ونبودخود می شود ظلمت و سایه همانطور شد. ملا هادی سبزواری می گوید: والشرَاعدام فکم قد ضل َمن یقول بالیزدان ثمَ الأهرمن – بعد می فرماید: اما علی مشرب افلاطون فلأن تلک الشرَ و القلیلة اذا کانت اعداما لا تحتاح الی العلَه الموجوده ...فان العدم یر جع الی العدم کما ان الوجود یرجع الی الوجود و امَا علی مشرب ارسطو فلأنَها و ان کانت موجودة و لکن لما کانت کثیرة الخیر طفیقه الشر لا یلیق بالحکیم اهمالها فهی - مستندة الی مبدا الخیرات فایَهُ حاجة الی مبداٍ موجود علی حدَة).
«اماافلاطون تمام شرور را به عدم برگردانده – مثلا شمر ملعون امام حسین (ع) شهید کرد که بالا تر از این شرَ ، شرَی در ذهن ما نیست – ما اینجا بررسی می کنیم می بینیم خود شمر یک انسان است – و اصل انسان بودن بد نیست قدرت مهم یک نیروی وجودی است اما باید در راه خیر صرف شود – شمشیر هم یک قطعه آهن است که فی حدَ نفسه خوب است و بُرَنده گی آن برای کارهای خوب است و کمال یک شمشیر بریدن است و لطافت گلوهم در جای خود خوب است پس چه چیزی شر است ؟ اینکه حیات دینوی امام حسین (ع) گرفته شود شرَ است و آنچه شرَبا لذَات است قطع حیات سید الشهداء (ع) است.»[2] شمر و اراده او و شمشیر و... چون حیات را از حضرت میگیرند بد هستند حالا اگر کسی اشکال کند به قول ملا هادی سبزواری و بگوید طبق مبنای افلاطون باید عدم بدون تاثیر باشد ولَمَا توجَه علی قو لنا: الشرَ اعدام ان العدم لا تاثیر له و هذه الشرورمؤثَر است طبیعتاً قطع رگهای امام حسین (ع) شرَ است و باعث سلب حیات آن حضرت و یا سرمای سخت سر درختی ها را از بین می برد چطور می گویید: شرور امورعدمی هستند؟ جوابش این است که ما دو نوع عدم داریم:
عدم مطلق که موضوع لازم ندارد و یکی عدم ملکه، که عدم کمال از موضوعی است که قابلیَت آن کمال را دارد ولی فاقد آن کمال است بالفعل - عدم مطلق است که تاثیر ندارد اما عدم ملکه تاثیر گذار است چون بهره ای از وجود را دارد مثلاً انسان شاخ ندارد و ازاین نداشتن شاخ که امرعدمی است ناراحت نمی شود چون دراواستعداد و زمینه شاخ داشتن نیست تا نبود شاخ برایش فقدان کمال باشد و از نبود آن کمال رنج ببرد و ناراحت شود. اما همین انسان قابلیت و استعداد و به تعبیری ملکه دیدن را دارد ، قابلیت مال داشتن، چشم داشتن را دارد و چون این نعمتها از او سلب شده رنج می برد اینها عدم ملکه است نه عدم مطلق یعنی عدمِ کمالی است که زمینه ی آن در او هست چون انسان ذاتاً استعداد چشم و گوش و غیره دارد به خاطرهمین است که حکماء می گویند: عدم ملکه لاحَظَ له من الوجود، عدم ملکه بهره ای از وجود را دارد - کسی که نابینا است و شأن و قابلیت بینایی را دارد از نبود آن رنج می برد پس درست است که شرَ در عدمی هستند ولی چون از قبیل عدم ملکه هستند دارای تاثیرات منفی می باشند.
منفی بودن شر
تو ضیحی درباره نسبی بودن شرَ – صفاتی که اشیا به آن متَصف اند دو دسته اند:
1- حقیقی 2- نسبی؛ وقتی یک صفت برای یک چیزی در هر حال وبا قطع نظر از هر چیز دیگر ثابت باشد آنرا صفت حقیقی می گویند: ولی وقتی صدق یک صفت بر چیزی منوط به در نظر گرفتن چیز دیگر و مقایسه این با آن باشد در این صورت صفت را "نسبی" می نامیم. مثلاً حیات یک امر حقیقی است و مثل سیاهی و سفیدی یک چیزِ سیاه، سیاه است چه با چیز دیگر یعنی سفید مقایسه شود یا نشود. همچنین سفیدی – البته کم و زیاد در مراتب هست، برفِ سفید در مقایسه با نمک هم سفید است فرق ندارد و یا حیات و زنده بودن یک امر حقیقی است چه آن را با چیز دیگر بسنجیم یا نه هر سفیدی و سیاهی و حیات و مرگ مراتب دارند اما صفت نسبی و اضافی مثل صفت کوچکی و بزرگی است و نسبت به خط دو متری کوچک است ولی خود کمیَت یعنی عدد یک امر حقیقی و غیر نسبی است. عدد دو مقدار از مقوله کمَ می باشند و کوچکی و بزرگی از مقوله اضافه اند عدد یک - دو- سه و أمور حقیقی هستند اما اول، دو، سوم و یا چهارم بودن از أمور اضافی می باشند.
اکنون باید دید آیا بدها یک صفت حقیقی هستند یا یک صفت نسبی؟ شکی نیست که هر چیز که بد است – نسبت به شی یا اشیاء معینی بد نامیده می شود. مثل زهر مار و نیش عقرب و یا گرگ نسبت به گوسفندان به قول مولوی:
پس بد، مطلق نباشد در جهان بد به نسبت باشد این را هم بدان